جمعیتی که مسخ ماده ی ممنوعه بودند و درهم میلولیدند یک طرف فالکتِ خارج از تحمل سایت همسریابی آغاز نو بود
و میالدی که خیلی مصر در پی کشاندن سایت همسریابی آغاز نو به پای خیلی از کارهای عجیب و غریب این مجلس شاهانه بود طرف دیگر قضیه.
اساساً سایت همسریابی آغاز نو برای این
اساساً سایت همسریابی آغاز نو برای این شاهانه زندگی کردن و وقت گذراندن ها فرضیه و حکم و قانونی جز حوصله ندارم، نداشت. دست کشید به تاج بینی اش و با اکراه از جایش بلند شد. مقتدری داشت میگفت: -مگه میشه نرقصی؟
قشنگی این مجالس به همین شادبودنشه سایت همسریابی شیدایی. باید تا زنده هستی خوش باشی. از هیچی نگذر! هر چیزی که باعث لذتت میشه ساخته شده واسه لذتبردن! وقتی خدا ساخته یعنی برو حالش رو ببر! بعد هم دست سایت همسریابی شیدایی را کشاند و مهران یک دستش جام تا نیمه پُرشده بود و دست دیگرش داشت سایت همسریابی شیدایی را هل میداد. انگار همه چیز ساخته شده بود که سایت همسریابی طوبی را عوض کند و عجیب داشت کار میکرد این پادساعتگرد چرخیدن تحول درونی اش. کنار میز گردی رسیدند با طرح کاج و صنوبر و قهوه ای سوخته که رومیزی نازک سفیدی رویش پهن بود و از کناره هایش گلبرگ های رز و ارکیده و یاس را طرحگونه چیده بودند. بوی دیگری این گوشه میآمد که وقتی مقتدری ظرف بزرگ شیشه نمای تنگ گونه را نزدیک آورد سایت همسریابی طوبی دانست که منبع بو از نوشیدنی سرخرنگ است.
مقتدری لبخندی به صورت سایت همسریابی رایگان انداخت و بعد هم چشمکی به مهران زد و جام را تا نیمه پر کرد و طرف سایت همسریابی رایگان گرفت.
سایت همسریابی بهترین همسر دستش را به کمرش زد.
سایت همسریابی بهترین همسر دستش را به کمرش زد.
-اصالً حرفش رو نزن! همون یه بار برای هفت جدّوآبادم بسه. مقتدری نیم نگاهی به مهران انداخت و بعد دستش را برای اکراد که باالی مجلس نشسته بود و انگار که نگاهش این سمت بود باال برد و خطاب به سایت همسریابی بهترین همسر گفت: -من مأمورم و معذور!
مأموریتم هم اینه که، که تو رو تا ناف غرق خوشی کنم امشب! سایت همسریابی بهترین همسر با ناخن شستش زیر گونه اش کنار پره راست بینی اش را خاراند و اخم ظریفی زد. -من االن تا حلقم پرم حله؟ مقتدری دست سایت همسریابی بهترین همسر را گرفت و جام را درون دستش جا داد و زیر گوشش زمزمه کرد: -دم اکراد رو لگد نکن اگر میخوای نردبونی رو که گرفته واسه ت ول نکنه و بال پروازت رو نشکنه! میرحسین این گفتهی مقتدری را تهدید واسطه مندی از سمت اکراد تلقی کرد و در حینی که با همان اخمی که میرفت لحظه به لحظه غلیظتر و عمیقتر شود به جمعیت خیره شده بود. گیالس را باال برد و این بار دوم تجربه ی سایت همسریابی هلو بود از ماده ی ممنوعه! مقتدری آن وسط ها، وسط زن هایی که هرکدام برای خودشان جفتی جور کرده بودند گم شد و بعد هم مهران رفت و پشت سرش را نگاه نکرد. سایت همسریابی هلو گیالس هشتم را گذاشت روی میز و چانه اش را تکیه داد به انگشت سبابه ی دست راستش.
سرش را که باال کرد عیاز را دید. سعی کرد بهتش را پشت نگاهش مخفی کند و راست نشست و تنها به سالم آقای بهاروند!
عیاز صندلی کنار سایت همسریابی هلو را کنار زد
عیاز صندلی کنار سایت همسریابی هلو را کنار زد و نشست. -نمیخواید بپرسید اینجا چیکار میکنم؟ سایت همسریابی توران فکر کرد مگر در کاروانسرای اکراد چه کاری غیر از عیاشی میتوان کرد و اصوالً نیازی نداشت که بداند منشی دفترش دارد اینجا چه غلطی میکند. یک لحظه فکر کرد مبادا جلوی عیاز سوتی بدهد و از آن رفتارهای ناجور بعد از منگی اش بروز کند. بدون هیچ حرفی و حتی نگاهی به سمت عیاز از روی صندلی اش بلند شد و بدون رفت سمت خروجی.
-آقای بهاروند! -سایت همسریابی توران جان کجا؟ ما فرانک خانوم رو دعوت کردیم که شما یار داشته باشی! سایت همسریابی توران دیگر نتوانست جلو بهت و عصبانیتش را بگیرد