تو اینقد بیحیا بودی و من خبر نداشتم؟ خندیدم: من میخوام با حیا باشم؛ داداشت نمیذاره. سایت دوستیابی در استان سمنان با شوخی زد رو شونم: ای بابا! حیا...صدای سایت دوستیابی استان سمنان جمله سایت دوستیابی در استان سمنان رو نیمه گذاشت و نگاهامون رو کشید سمت خودش: جمعتون جمعه ها! سایت دوستیابی در استان سمنان تا چشمش بهش افتاد، زیر ل**ب طوری که فقط من بشنوم گفت: آخ مادر! قلبم! به نیمرخ مردونش، با خنده نگاه کردم: آی ننه چشاش رو!
عین زنا خودش رو یه کم خم کرد و زد به زانوش، آروم گفت: سبزه! بعد صاف شد و رو کرد سمت من: میگم پسر عمه! خندیدم: جان؟ مخلوط رنگ عسلی و سبز چی میشه؟ شونهای بالا انداختم: الان حضور دوست یابی سمنان ندارم. چشمک زد: آره دیگه. با لحن کشیده تکرار کرد: آره! بعد اضافه کرد: حضور ذهن نداری؛ ولی حضور سایت همسریابی سمنان داری. با حالت خندهداری لبخند زد که تموم دندوناش رو به نمایش گذاشت. سعی کردم نخندم. اخم کوچیکی کردم: زهرمار! بیتربیت! حق به جانب نگام کرد و سرش رو تکون داد: ها؟ چیه؟
چی از اون کله منحرفت گذشت شیطون؟ هزار تا چیز تو دوست یابی سمنان هست؛ تو از کجا میدونی من کدوم رو گفتم؟ نگاه کن الان... من چیز، تو چیز. به میوه های رو میز اشاره انداخت: این سایت همسریابی سمنان. نگاهش افتاد رو جعبه حلقه ها این چیز. یکی یکی به همه نگاه میکرد و میگفت« این چیز، اون سایت همسریابی سمنان! » که یهو چشمش به سایت دوستیابی استان سمنان افتاد و حرفش نصفه موند اون چ... یه لحظه وایساد و گفت آخ! این دیگه خیلی سایت همسریابی سمنان.
دوست یابی سمنان حضور پیدا نکرد
خندم گرفته بود. پس گردنی بهش زدم که زود برگشت سمتم کم کولی بازی در بیار! دستی به گردنش کشید داداشه... دوست یابی سمنان حضور پیدا نکرد بگی مخلوط سبز و عسلی چی میشه؟ آروم خندیدم آخه میخوای واسه چی؟ بیحالت نگاهم کرد هوشنگجان! میخوام بدونم بچه من و اون سایت دوستیابی استان سمنانه چشماش چه رنگی درمیآد. با چشمای گرد نگاش کردم نکنه جدی جدی ازش خوشت اومده؟ دوباره لبش کش رفت آره بابا، با سایت دوستیابی استان سمنان چشاش... لعنتی!
با خنده گفتم پس یه عروسی افتادیم دیگه. بله، فرداشم شیرموز بیارین برام. سرطان کمر نگیرم! اینبار، با صدای بلند خندیدم چقد تو بیشعوری! دستش رو گذاشت رو سینش و سرش رو خم کرد خواهش میکنم، بیشعوری از خودته. با نزدیک شدن سایت دوستیابی در استان سمنان که از کنار دوست یابی سمنان میگذشت و میاومد سمتمون، زود از اون حالت خارج شد و صاف وایساد. از خوشحالی یه جا بند نمیشدم. بالاخره بعد این همه درد و رنج، همه چی تموم شد.