همسریابی آنلاین هلو - ازدواج موقت


آدرس جدید موسسه ازدواج موقت صالحین

قلب موسسه ازدواج موقت صالحین هم از مغزش فرمان نگرفت، تپش هایش جز قفسه سینه اش سقف ماشین را هم می شکافت. ماشین را بی حواس کنار خیابان رها کرد

آدرس جدید موسسه ازدواج موقت صالحین - ازدواج موقت


تصویر موسسه ازدواج موقت صالحین

نترس فقط بشین تو ماشین مختصات مکانی که هستی رو سریع واسم بفرست موسسه ازدواج موقت صالحین راه میوفتم اوکی؟ آنجلا سریع مختصاتش را برای محمد فرستاد، کمی از استرسش کم شد و کلمات فارسی را توی ذهنش ردیف کرد تا به دختر مقابلش بگوید.

-کانال ازدواج موقت محمدی شوهرم میاد شرمنده دخترم گریه کرد هول شدم.

موسسه ازدواج موقت لطفی نگاهی به عروسک مو بور و چشم رنگی

موسسه ازدواج موقت لطفی نگاهی به عروسک مو بور و چشم رنگی که در آغوش زن قرار داشت انداخت، لبخندی زد و لپ تپلش را کشید. آنجلا سئوالی نگاهش کرد.

فدای سرتون پیش میاد، ماشین دستم امانت بود به همین خاطر عصبی شدم. -امانت یعنی چه؟ موسسه ازدواج موقت مهر خندید کش را تنظیم کرد. -یعنی ماشین مال خودم نیست آنجال آهانی گفت و ادامه داد: -ماشین ماهم مال خودمون نیست.

دوباره به محمد زنگ زد با دو بوق صدای محمد در تلفن پیچید. -چی شد پس کجایی؟ -موسسه ازدواج موقت مهر سوار جت که نشدم دستم بنده، موسسه ازدواج موقت صالحین رو فرستادم تو راهه منتظر باش.

کانال ازدواج موقت محمدی کیفش را روی کاپوت ماشین آنجال قرار داده بود

نیم ساعتی با موسسه ازدواج موقت صالحین صحبت کرد، کانال ازدواج موقت محمدی کیفش را روی کاپوت ماشین آنجال قرار داده بود و حسابی گرم صحبت بود ماشین سیاه رنگی از انتهایی کوچه به سمت شان آمد. رادوین با دیدن نیم رخ دختر ، پشت فرمان ماشینش خشکش زد؛ دوباره دقیق تر شد. نه انگار واقعا خودش بود! گویی زمان ایستاد، عقربه های ساعت نچرخید، زمین حتی از چرخشش ایستاد! قلب موسسه ازدواج موقت صالحین هم از مغزش فرمان نگرفت، تپش هایش جز قفسه سینه اش سقف ماشین را هم می شکافت. ماشین را بی حواس کنار خیابان رها کرد و به سمت شان رفت. موسسه ازدواج موقت لطفی زودتر متوجه ی رادوین شد و با ذوق صدایش کرد.

وای رادوین اومدی! موسسه ازدواج موقت مهر با شنیدن نام رادوین سریع به پشت سرش چرخید. قفل شدن نگاهش در صورت رادوین دست و پایش را شل کرد. لبانش بی صدا باز و بسته می شد مانند ماهی که از آب بیرون پرت شده باشد. نگاهش بین صورت متعجب رادوین و آنجلا چرخید، روی لیا که از پای رادوین آویزان بود و بابا بابا می کرد ثابت شد. سرش را محکم تکان داد، چشمانش به اشک نشست.

تمام توانش را جمع کرد تا خورده شکسته هایش را زودتر جمع کند و برود، نبیند! دلش داشت درون سینه می ترکید. را زیر بغلش جمع کرد و سریعا به سمت ماشینش دوید بین راه دوبار پایش پیچید اما اهمیت نداد و فقط دوید، فاصله ماشین تا او انگار ده هزار کیلومتر بود هرچه می رفت نمی رسید. آسفالت های خیابون پاهایش را چسبیده بودند تا دیر برسد. رادوین بعد از دقیقه با صدای جیغ لیا به خودش آمد و پشت سرش دوید.

کانال ازدواج موقت محمدی و موسسه ازدواج موقت لطفی صبر کن اما دیر شده بود، موسسه ازدواج موقت مهر ماشین را به سرعت از جا کند. و رادوین جا مانده پشت چرخ هایش تا سر خیابان را دوید. به نتیجه که نرسید تلو تلو خوران تا سر کوچه جسمش را کشاند و روی زمین افتاد. آنجال با لحنی نگران و سئوالی کنارش قرار گرفت.

مطالب مشابه


آخرین مطالب