همسریابی هلو با عکس تکه ای پیاز برداشت و گاز گرفت. -بخند! خوشت میاد رو اعصابی؟! آسمان جلوی دهان پرش را گرفت. -ناراحت شدید؟!
همسریابی هلو ورود نگاهش را با اخم به دیوارها و پیچک ها و زمین خیس انداخت. -نه اصالً! فقط دلم میخواد یا سر خودم رو بکوبم به دیوار یا سر اون آقای حقوق رو! صدای خنده های ریز آسمان آمد و ما بعدش سرفه اش. -چی شد؟ آسمان راست نشست و محکم زد به سینه اش و هنوز سرفه میکرد. همسریابی هلو ورود پارچ را برداشت و لیوان بلند لبه دار را پر آب کرد و به سمتش گرفت. -یه کم آب بخور لقمه بره پایین. آسمان هنوز داشت سرفه میکرد و نفسش بند آمده بود.
همسریابی هلو ورود هول کرد و نیم خیز شد و محکم زد پشت شانه ی آسمان. آسمان که روی زانوانش خم شده بود با ضربه ی دست پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو، جهشی به جلو کرد و نتوانست تعادلش را حفظ کند و با صورت پخش زمین شد!
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو دستش رفت
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو دستش رفت روی سرش. -چرا همچین شدی؟!
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو پنبه را آغشته به بتادین کرد و خونه ای اطراف زخم ها را پاک کرد. خون به سرعت نور، زیر پوست آسمان دوید و سرش را پایین انداخت و با هر تماس پنبه ی آغشته به بتادین صورتش جمع میشد. سایت ازدواج موقت رایگان با لحنی که هیچ اثری از شرمندگی درش پیدا نبود گفت: -نسل جدیدید دیگه! جنستون روغن زردی نیست. به قول مادر مرحومم همه تون روغن نباتیاید، فوتتون کنن اونور مشتری و عطارد باید پیداتون کرد! بعد هم چسب را باز کرد و زد روی زخمی که روی بینی ورم کرده ی آسمان از دور چراغ میداد. -سه روز مراقبش باشی خوب میشه. آسمان داخل آینه خودش را نگاه کرد و بینی ورمکرده اش را دید و وحشت کرد و دستش را کشید به نوکش اگه همینطوری بمونه چی؟ سایت ازدواج موقت رایگان در حالی که جعبه ی کمک های اولیه را میبست، گفت: -نترس تو خونه نمیمونی. موندی خودم میام علیرغم میل باطنیم میگیرمت! نگاه آسمان به صورت بی تفاوت ثبت نام در سایت همسریابی هلو خیره شد. -خوبه حاال خودتون این بال رو سرم آوردینا!
ثبت نام در سایت همسریابی هلو از جایش بلند شد و نگاه بدجنسگرایانه و گذرایی به آسمان انداخت.
-خوب واسه همینه مسئولیتش رو قبول کردم. حاال هم منتی نیست فوقش اگه سرکه واجب شدی میشی آش کشک خاله دیگه!
بعد هم رفت به سمت درب دو لت خانه و آسمان زیر لب طوری که ثبت نام در سایت همسریابی هلو نشنود گفت: -حاضرم تا آخر عمرم تو سرکه بخوابم ولی زن یکی مثل تو نشم!
ثبت نام در سایت همسریابی هلو جعبه را گذاشت
ثبت نام در سایت همسریابی هلو جعبه را گذاشت داخل کمد و دربش را بست و کتش را از روی جالباسی برداشت.
آیفونش داشت زنگ میخورد، برش داشت و بدون اینکه منتظر بماند، گفت: -داریم میایم بیرون! بعد هم دم درب کتش را به دست چپش داد و کفش هایش را پوشید و بدون اینکه به آسمان نگاه کند رفت سمت درب حیاط. -بریم سایت همسریابی فوری دم دره. درب خانه که بسته شد همسریابی هلو با عکس داشت یقهی کتش را مرتب میکرد و چشمش افتاد به چشمان مهران که ریز و مرموز بین او و آسمان در چرخش بود. تازه یادش آمد که گیر جیمز کاگنی زندگیاش افتاده) نام نقشآفرین خبرنگار سمج فیلم کالسیک با هر طلوع میمیریم (! سعی کرد بیتفاوت باشد. رفت و نشست داخل طالیی اش کنار مهران! مهران هنوز داشت نگاه میکرد. همسریابی هلو با عکس درب را بست. -یه روز هم نیست از هم دوریم اینقدر دلت تنگ شده که چشم بر نمیداری ازم؟ سایت همسریابی فوری قهقهه زد و سوئیچ را چرخاند و متلک هایش شروع شد! -تو همین یه روزی که ازم دور بودی چقدر آب اومده زیر پوستت رفیق! لپات گل انداخته، همچین یه هوا به