اما تمام قد و دست به سینه ایستاده بود و با آن چشمان سیاهش؛ جدی و بدون لبخند به دوربین خیره شده بود، چه جادویی داشت این چشمان سیاه که مرا خیرهی خودش میکرد؟ به راستی، چه ایرادی دارد که برای پیج همسریابیی توران درخواست بدهم؟
همسریابیی که نیت بدی ندارم. همسریابیی شیدایی را به عنوان مجری ای خوب و شاد و پر انرژی دوست داشته و میخواستم از او و زندگی اش اطلاعات بیشتری داشته باشم، همین! بنابراین با انگشتی لرزان، دکمهی درخواست فالو را لمس کرده و برای اینکه از این کارم پشیمان نشوم، تلفنم را بر روی میزم انداخته و از سرجایم برخاستم. اگر این درخواست را ببیند، واکنشش چه خواهد بود؟ عصبانی میشود؟
میخواد پیج همسریابیی توران را ببیند
ممکن است از اینکه دختری غریبه میخواد پیج همسریابیی توران را ببیند ناراحت و خشمگین شود؟ ممکن است درخواست مرا بپذیرد یا آن را رد میکند؟! چه پستهایی در پیجش قرار داده است؟ آیا به همسریابیی این اجازه را میدهد که سایت همسریابیی را بیشتر از آن چه همسریابیی توران میدانند، بشناسم؟! دستانم را دو طرف گوشهایم قرار داده و پلکهایم را محکم بر روی یکدیگر فشردم. چشم سیاه مرموز، این چه افکاریست که در سر همسریابیی انداختهای؟ چرا باید برای شناختن تو تا این حد مشتاق و علاقمند باشم؟! چرا؟کالفه سری به طرفین تکان داده و از اتاقم خارج شدم.
همسریابیی شیدایی هم سرش را پایین انداخته
همسریابیی هلو در حال تماشای تلویزیون بود و همسریابیی شیدایی هم سرش را پایین انداخته و با لبخند کوچکی که بر لب داشت، خیرهی صفحهی تلفنش بود. وارد آشپزخانه شده و پس از برداشتن لیوان و گشودن در یخچال، پارچ آب را برداشته و کمی برای خودم آب ریختم. از آشپزخانه بیرون آمده و با گامهایی آهسته، خودم را به کنار همسریابیی شیدایی رسانده و همان جا خیره به صفحهی تلویزیون، ایستادم.
مادر که متوجه حضور همسریابیی در کنارش شده بود، دست چپش را پشت کمرم قرار داد، همسریابیی هلو نیز خم شده و بوسهای بر روی موهای خوش عطرش قرار دادم. لبخند شیرین و دلربایی مهمان لبانش شد و پرسید: برنامه ریزی درسی مرا همسریابیی هلو انجام میداد. از تابستان سال قبل تا به حال، چه برای کنکور و چهبرای امروز برنامه داری؟