همسریابی آنلاین هلو - همسریابی


آدرس کانون همسریابی تهران

مراکز همسریابی موقت در تهران افتاد متوجه ی حال من شد، سرشو پایین انداخت و با لبخند موذیانه ای با ساک من از پله ها ادرس مراکز همسریابی تهران رفت.

آدرس کانون همسریابی تهران - همسریابی


تصویر کانون همسریابی تهران

با لبخندی ساختگی گفتم: گفتی مراکز همسریابی موقت در تهران قرمه سبزی پخته؟ خندید و با محبت نگام کرد و گفت: ای شکمو، شرط می بندم که بخاطر من نیومدی به خاطر قرمه سبزی اومدی. جمله مو کش دادم، با تعجب و دلخوری نگام کرد، بعد با لبخند موذیانه ای گفتم: فقط چون پیش تو آرامش دارم￾بخاطر تو که نیومدم..... اومدم.میدونی که ایام امتحاناته و منم...

خندید و گفت: که بخاطر من نیومدی! هان! بدون اینکه جوابشو بدم از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه رو فشار دادم و بعد از باز شدن در بدون اینکه منتظر بمونم وارد شدم.زن عمو نرگس و عمو ستار، ازم استقبال باشکوهی کردن که اصال انتظارشو نداشتم.

کانون همسریابی در تهران وقتی از در اومد

انقدر با مراکز همسریابی موقت در تهران گرم گرفته بودن که کانون همسریابی در تهران وقتی از در اومد تو با صدای بلند گفت: بابا یکی ماروهم تحویل بگیره، ناسالمتی پسر بزرگ خانواده م.

زن عمو حسودی نکن پسر، بزرگ شدی دیگه این کارا ازت بعیده. بعد رو کرد به منو با محبت لپمو کشید وگفت: میدونم وقت امتحاناتته و حسابی باید حواست جمع باشه و اطرافت آروم. منم تورو به همین خاطر اینجا آوردم که راحت بتونی درس بخونی و آرامش داشته باشی پس تو این مدت دست به سیاه و سفید نمیزنی، خودتو درگیر منو مهمون و سرو صداها نمی کنی و خوب درس میخونی.من دلم نمیخواد مهدیه ازم گله کنه که چرا کانون همسریابی در تهران نمراتش بد شده.

ادرس مراکز همسریابی تهران رو هم برای تو آماده کردم، بدون هیچ مزاحمی میتونی راحت دل به درس بدی. با شنیدن این جمله لبخند روی لبم ماسید، انتظار این یکی رو دیگه اصال نداشتم.وقتی نگام به مراکز همسریابی موقت در تهران افتاد متوجه ی حال من شد، سرشو پایین انداخت و با لبخند موذیانه ای با ساک من از پله ها ادرس مراکز همسریابی تهران رفت. خیلی دلم می خواست با چیزی بزنم تو سرش که دیگه از این خوابا برام نبینه.

ادرس مراکز همسریابی تهران هیچ کدوم هیچ توجهی به حال من نداشتن

بدجوری حرصم گرفته بود و طوریکه تا آخر شب اخمام ازهم وا نشد ولی جالب این بود که نه عمو ستار، نه زن عمو و نه ادرس مراکز همسریابی تهران هیچ کدوم هیچ توجهی به حال من نداشتن.بعد از شام هرچقدر اصرار کردم زن عمو اجازه نداد دست به ظرفها بزنم البته خودمم خیلی مشتاق ظرف شستن نبودم، تو خونه ی خودمون که یه بشقاب هم جابجا نمی کردم خالصه ساعت 00 منو کانون همسریابی در تهران به سوئیت خودمون رفتیم.

تابحال باهاش زیر یه سقف به این بزرگی تنها نبودم. یه جوری وانمود می کردم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده اما تودلم آشوب بود.همین طور که وارد خونه شدیم، به طرف ساکم رفتم و جزوه های مربوط به امتحان دو روز بعدم رو برداشتم و نشستم روی مبل کانون همسریابی در تهران که فهمید چه قصدی دارم بدون اینکه چیزی بگه به اتاق رفت و خوابید.تا نیمه های شب درس خوندم.تو دلم خودمو نفرین می کردم که چرا پامو اینجا گذاشتم.چشمام از خستگی مدام بسته می شد و من با چوب کبریت باز نگهش می داشتم تا اینکه روی مبل میون کلی ورق و دفتر و کتاب خوابم برد. نزدیکای ظهر بود که از خواب بیدار شدم.اون موقع روز مراکز همسریابی موقت در تهران خونه نبود.می رفت شرکت و برای ناهار برمی گشت. روم یه مالفه پهن کرده بود و صبح زود رفته بود.بدون هیچ سر و صدایی. یه هفته به همین منوال گذشت 

مطالب مشابه


آخرین مطالب