مامانم که از موقع دیدن خریدای سر عقدم بخاطر ذوق، لبخندی صورتش را پوشونده بود، با همون لبخند ملیحش گفت: باشه دخترم برو.
خریداتم ببر تو اتاقت. نه مامان بزار باشه تبادل نظر درباره ازدواج هم وقتی اومد ببینه، دیگه. باشه پس عزیزم، تو برو استراحت کن خسته ای فدات شم. روی گونه مامانم زدم و چند پله ای که به سالن اتاق ها میرسید را طی کردم و به اتاقم رسیدم. خودم رو با لباس های بیرون روی تخت پرت کردم و موبایلم را تو دست گرفتم؛ وارد پیج رابطه از راه دور «، رابطه از راه دور شدم برای هزارمین بار عکس هاش رو نگاه کردم. باز هم پیام تکراری ام رو که براش سند کردم قطره اشک هام، با دیدن عکس دونفرهمون که تو »! ؟ کجایی؟! چه اتفاقی افتاده پیج اینستاگرامش گذاشته بود یکی یکی از تجربه ازدواج اينترنتی جاری شدن و تبدیل به هق هق شدن. ».
جان جانانم دوستت دارم زیرش نوشته بود یه عکس دونفره که در پارک جنگلی انداخته بودیم. اون روز چقدر خوش گذشت!
رابطه از راه دور اونقدر سر به سرم گذاشته بود
رابطه از راه دور اونقدر سر به سرم گذاشته بود که از دستش عاصی شده بودم و بخاطر تلافی بطری آب رو روی سرش کرد. »
دوستت دارم
«: خالی کردم و اون هم برای تلافیش منو وادار کرد به صد بار گفتن یه دستم داده بود که قاطی نکنم. خودش میخندید و فقط نگاه میکرد. امید خاص بود و ایده آل هر کسی، ولی نمیدونم چرا یک ماه مونده به جشن عروسیمون و عقد دائم من رو گذاشت و رفت. انگار آب شده بود رفته بود زمین، حتی خانواده اش هم غیب شدند و انگاری امید نامی ای وجود نداشته! دقیقا فردا، صیغه مون تمام میشد اسمم به عنوان زن آشنایی اینترنتی بودن، برای همیشه تموم میشه و یه مرد دیگه اینبار اسمش در شناسنامه ام نوشته میشه. فردا تاریخ جشن عروسی من و آشنایی اینترنتی است. ولی کیا ازدواج سفید داشتن در کار نیست و فامیل های نزدیک میدونن کیا ازدواج سفید داشتن ولم کرده و غریبه ها هم فکر میکنن.
خودم این ازدواج رو بهم زدم و عاشق پسر عمه ام هستم! خنده دارترین جوک سالِ، اگر من عاشق سعید باشم!
یک دل سیر گریه کردم و اشک ریختم و بعد با نگاه کردن به عکس کیا ازدواج سفید داشتن به خواب رفتم. با دستی که تکونم میداد چشم رو باز کردم و چهره ی تبادل نظر درباره ازدواج را دیدم که مشکوک نگاهم میکرد؛ با دستم هلش دادم که اصلا تکون نخورد و با صدایی که بخاطر گریه دو رگه شده بود گفتم: چرا این جوری نگاه میکنی؟
آدم ندیدی مگه؟
نمیدونی آشنایی اینترنتی نمیدونی که
کمی ازم فاصله گرفت و گفت: صدات که شده شبیه سبزی فروش سرکوچه مون! اینم از چشمات. وقتی اومدم خونه نمیدونی آشنایی اینترنتی نمیدونی که، حوری یه کلمه هم « مامان با چه ذوقی از عاقل شدن تو میگفت. هی میگفت سرت به « میگفت ». نه نیاورد و با سعید رفت آزمایشگاه و خرید بعدشم خریدا رو نشون من داد سنگ خورده و میخوای زن چشم وزغی بشی! منم که انگار بهم شک وارد شده بود خشک شدم. هر کی ندونه، من که میدونم حوری تو یه درصدم ازسعید خوشت نمیاد چه برسه به دوست داشتن طرف! زود بگو چی تو سرته؟!
خوب تجربه ازدواج اينترنتی اول باید قول بدی کمکم کنی. قبول؟
آدامس خرسی که دهنش بود را باد کرد و ترکاند. چشم هاش رو به منظور باشه بست ذوق زده از قبولش زود گفتم: میخوام فرار کنم. یهوعین این خنگ ها نگاهم کرد و چشم هاش گرد شد و بعد با صدای نسبتا بلند گفت: فرار! تو عقلت رو از دست دادی؟ حوری، کجا میخوای بری؟
گیریم فرارم کردی بابا دیگه تو خونه راهت نمیده میدونی اینا رو!
میدونم و به عواقبش فکر کردم؛ تجربه ازدواج اينترنتی تو دیگه چوب لا چرخم نزار!
خواهر من... حوری خنگ فرار کارساز نیست. میفهمی؟ زدم زیر گریه و با هق هق گفتم: قول دادی کمکم کنی. نزن زیرش دیگه!
تجربه ازدواج اينترنتی سرش رو به معنی تاسف تکون داد و گفت: من فکر کردم میگی ریکایی، چیزی بریزم تو چاییش و مسموم شه و نتونه سرعقد بیاد!
تبادل نظر درباره ازدواج، کمکم کن
نه که کمک کنم خواهرم از چاله دربیاد بیفته تو چاه. پس فردا تو به جای من سر عقد بشین! حوری میزنم ناکارت میکنم؛ هی هیچی نمیگم. بدتر میشی! گریه ام شدیدتر از قبل شد و با التماس نگاهش کردم. تبادل نظر درباره ازدواج، کمکم کن. فقط یه کاری کن از آرایشگاه فرار کنم فقط همین.
خوب فرار کردی کجا میخوای بری. نمیدونم فقط میخوام برم.