تو هم همینطور، قطع کردیم. حس خوبی داشتم که سایت دوستیابی در استان فارس کردم. میگن وقتی سایت دوستیابی در استان فارسی که محرمته رو خوشحال کنی، روز قیامت خوشحالت میکنه. دیگه زنم که دیگه بدتر!
بعد از اتمام یک سری کارها، مجبور شدم یکی از افراد دیگه مون که حین تطهیر مجروح شده بود ببرم بیمارستان. با لباسای خونی برگشتم خونه، سایت دوستیابی در استان فارسی حسابی نگران شد. براش توضیح دادم و گفتم چیزی نیست. لباس هام رو عوض کردم، دوش گرفتم و رفتیم بیرون. میخواست با احتیاط خرج کنه که گفتم هرچی دوست داشتی بردار.
دست سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا چه کار میکرد
هیچی هم نگفتم چقدر پول دستم اومده. فقط نمیدونستم اون همه پول دست سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا چه کار میکرد؟ اول خواستم بهش زنگ بزنم بگم بابا چه خبره یه قدر کمی هم می فرستادی کافی بود! شب با کلی خرید برگشتیم خونه. شام هم گرفتیم و خوردیم. سایت دوستیابی در استان فارس خیلی ازم تشکر کرد و بعد گرفت خوابید. رفتم توی تراس و شماره احمد رو گرفتم. بعد از شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس و احوال پرسی اومدم تشکر کنم که گفت: ای بابا!!
- یادم رفت برات کارت به کارت کنم سرم خیلی شلوغ بود! چی؟ سطل آب یخ ریخته بودن روم!
- مگه تو صبح برام نفرستادی؟
- نه!
- دو دقیقه بعد که از دفترم رفتی... میلیون ریخته شد به حسابم!
- من نبودم!
- تشکر کردم و قطع کردم. یعنی چی؟
- خریدها هنوز کامل سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا نشده بود؛ ولی چه کسی پول رو فرستاده بود؟
فردا صبح اول وقت رفتم بانک، تایید کردن که اون پول برام دیروز واریز شده و بعد خورد خورد خرج شده؛ اما حتی مسئول آیتی بانک گفت هیچ شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس از حسابی که براتون واریز کرده در دسترس نیست! سایت دوستیابی در استان فارس موجودی اون حساب صفره. ما همچین حسابی نداشتیم! یکی از کارمندها گفت: آقا شما نیاز داشتین به اون پول؟ خب یه جورهایی! شاید از طرف غیبه. همکارش پوزخند زد و گفت: حرف هایی میزنی ها! گیجتر از قبل به خونه برگشتم. سایت دوستیابی در استان فارسی هنوز خواب بود. بیدارش کردم صبحونه بخوریم.
گفت: خواب عجیبی دیدم! یه فرشته اومد و خریدهای دیشب رو آورد داخل خونه گفت هدیه آقاست! قضیه رو براش تعریف کردم. بعد دوتایی از خوشحالی گریه کردیم! گاهی وقت ها، یک معجزه ای هم بیهوا رخ میده تا بهت بگه هست. چقدر شیرین بود! سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا تداخل عروسی با عید هم معضلی بود.
هم روبوسی هم شنیدن تبریکات. برادر عروس بودم سایت دوستیابی در استان فارس! رفتار عارف باهام هنوز مثل غریبه ها بود؛ اما دم در که بودم فرهاد اومد حسابی بغلم کرد گفت دلش برام تنگ شده. منم دلم براش تنگ شده بود. من عاشق برادرزاده هام بودم! بعضی از افراد فامیل هنوز نگاهاشون بهم خوب نبود. وای یعنی دوستیابی شیراز اونور داشت چی میکشید؟!
بهش سپرده بودم از کنار مامان و زهره تکون نخوره تا تنها و مظلوم گیر نیارنش. بعد از یک آقای درشت هیکل و ریش دار اومد میکروفون و بساطش رو علم کرد و شروع کرد به خوندن و آقایون هم دست میزدن. عروس و دوماد رسیده بودن و رفته بودن تو شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس قسمت خانم ها. احمد هم با لباس دومادی اومد و ساقدوش هاش هم برادراش بودن. خواننده اذیتش کرد: - به به آقا دوماد هم اومدن! نمیدونم سایت دوستیابی در استان فارسی بهت تبریک بگم یا تسلیت! هرچی هست دیگه شتریه که دم خونه ی همه میشینه. بیا بیا دوستیابی شیراز رو بخونم. احمد که رسید مجلس مرده دوتا انگشتش رو گذاشت رو سر احمد و با میکروفن شروع کرد به ما هم هرهر میخندیدیم!