پام لیز خورد رو کاشی، سر خوردم. آیهان که قانع نشده بود ولی بیخیال شد و با خنده گفت: به کار من که اومد.
گروه تلگرام همسریابی کردستان داره میآد. و بعدم سوتی زد و خندید! سرم رو به معنی افسوس تکون دادم به آشپزخونه رفتم.
گروه تلگرام همسریابی کردستان که هراسان وارد اشپزخونه شد
یه نیم ساعتی گذشته بود که صدای آیفون اومد و بعدشم صدای گروه تلگرام همسریابی کردستان که هراسان وارد اشپزخونه شد و گفت: بمیرم واست حوری چی شده؟! لبخند تلخی زدم و گفتم: هیچی سر خوردم دستم شکست! کجا سر خوردی آخه! چیزیت نشده که؟! لبخندی زدم و گفتم: نه ! به سمت آیهان نگاهی انداخت و بعدشم چشاش رو لوچ کرد و گفت: فکر کردم این یارو دروغ گفته.
دروغ میگفت میکشتمش!
یهو صدای ایهان اومد که گفت: از کی شدم یارو! رویا با خونسردی گفت:
- خیلی وقته!
- و بلند شد
و برای خودش چایی ریخت و کیسه هایی که با خودش آورده بود رو تو یخچال گذاشت. با لبخند گفتم مگه من اینجا گشنگی میکشم؟
رویا در جواب گفت: مامان رو که میشناسی. اونقدر میگه بچم حوری، الان چیکار میکنه؟ گشنشه؟ یا ! تشنشه؟ آدم فکر میکنه عرضه ی آب خوردنم نداری! و خندید. به قیافه خواهرم نگاه کردم که رنگ موهاش رو عوض کرده بود و با آرایش لایتش جذابتر شده بود. همونطور که چاییش رو میخورد گفت: راستی بابا حالش خیلی بهتر شده. دکترش میگفت مثل معجزه میمونه. نفس اسوده ای کشیدم و گفتم: فنجون چاییش رو روی میز گذاشت و دستام رو تو دستاش گرفت و با کمترین صدا گفت: اذیتت که نمیکنه؟ سرم به حالت نفی تکان دادم و همین باعث شد لبخندی روی صورت سایت دوستیابی در استان کردستان جا خوش کنه!
بلند شد تا فنجان رو درون سینک بذاره که موبایلش زنگ خورد و به من گفت جواب بدم. اسم طرف شهاب بود ولی من تا حالا فک نکنم تو دوستای سایت دوستیابی در استان کردستان همچین کسی رو دیده باشم. صلاح دونستم روی اسپیکر بزنم تا سایت دوستیابی در استان کردستان خودش حرف بزنه ولی کاش پام میشکست نمیزدم! پسره طوری گفت) عشقم کجا موندی؟ (که چاییم تو گلوم پرید و نگاه آیهان درنده شد. سایت دوست یابی کردستان به سمت گوشی اومد و انگار که داشت تفریح میکرد با عشوه گفت: عزیزم دارم میآم صبر کن! و بعد روی صورت من کاشت و گفت: میآم بهت سر میزنم. الان با شهاب قرار دارم! و به سمت خروج داشت میرفت که آیهان طوری گرفتش که گفتم سایت دوست یابی کردستان هم دستش شکست.
ولی سایت دوست یابی کردستان بازوش
ولی سایت دوست یابی کردستان بازوش رو از دست آیهان بیرون آورد و غرید: چیکار میکنی؟
آیهان با خشم غر ید: شهاب کیه؟
همسریابی کردستان سقز با لبخند گفت: _خوب دوست پسرم که قراره بشه نامزدم. مشکلی داری؟
از خشم سینه آیهان هی از اکسیژن پر و خالی میشد ولی همسریابی کردستان سقز مصمم نگاهش میکرد. بدون ذره ای ترس! خواست که از کنار آیهان بگذرد که آیهان باز راهش رو سد کرد و با داد گفت: اگه میخوای نمیره از اینجا تکون نمیخوری! همسریابی کردستان سقز که فک کنم به یاد مشته ایی که آیهان به امید میزد افتاد، برای لحظه ای رنگش پرید ولی باز زود خودش رو جمع کرد و گفت: