از کنارش گذشتم و رفتم تو آلاچیقی که کنار ماشین بود رو صندلی چوبی و نسبتا کهنه اش نشستم و کف پام رو تمیز کردم و جورابام رو پام کردم بعد هم کتونی هام رو. بلند شدم درست مثل خودش به کاپوت تکیه کردم با این تفاوت که قدش خیلی بلندتر بود و با فاصله از سایت همسریابی توران ایستاده بود و پاهاش رو تو هم قفل کرده بود. به دریای آروم نگاه کردم و گفتم: نگاه های نرمال من در برابر نگاه های بهترین همسر هیچ به حساب میاد...
تو چشمای اون رو داری، نگاه اون رو داری! من بعد از ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم مردی نداشتم پس برام تعجب آوری نه چیز دیگه ای، لطفا نگاه های من رو با زیر نویس برای قوانین سایت همسریابی دوهمدم معنا نکن این راه تموم شدن رابطه ما نیست ما خوب میدونیم که نباید فرا تر از دختر عمو و ادرس جدید سایت دوهمدم باشیم. به یاد ندارم کنار مردی جز پدرم قهقهه زده باشم یا کنار مردی جز ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم.... مکث کردم شک داشتم اما زمزمه کردم آرامش داشته باشم. کام عمیقی از سیگارش گرفت و با دودی که از ریه اش خارج میشد زمزمه کرد: به یاد ندارم دختری تا به امروز بتونه ستون زندگی سایت همسریابی توران رو بلرزونه. به یاد نمیارم برای دختری ساعتی حتی فکرم رو مشغول کرده باشم.
بهترین همسر همون کسیه که براش به این اومدم
بهترین همسر همون کسیه که براش به این اومدم همسریابی هلو دو ساله تو زندگی بهترین همسر! اما این باعث نمیشه بهش تعهدی داشته باشم یا به نگاه های عاشقانش جوابی بدم برگشت سمتم انگشتش رو تهدیدوار تکون داد و سیگارش رو اونطرف پرت کرد و گفت: اما تو... حق نداری اونطوری نگاهم کنی. ولم کرد و سوار ماشین شد، همسریابی هلو گوشه لبم کج شد تکون خورده بود ستون زندگی جناب رادفر، تکون خورده بود! سوار شدم بی حرف به راه افتاد نیم ساعتی تو ماشین نگاه های سنگینش رو تحمل کردم اما دم نزدم. کلافه بود و دائم دستی لای موهای پرپشتش میبرد یا دستی به ریشش میکشید. ترمز زد و زمزمه کرد: پاساژ درمانی.پیاده شو. پیاده شدم برای ادرس جدید سایت دوهمدم خرید داشتم باهم وارد پاساژ شدیم باید اعتراف کنم نگاه نیمی از دخترها روی ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم بود اون اما سر از پا بی خبر کنار سایت همسریابی توران به ویترین ها نگاه میکرد.
از اول تا آخر برای ادرس جدید سایت دوهمدم خرید کردم هربار که خواست حساب کنه باهاش تا مرز دعوا پیش رفتم. خرید که تموم شد از بوتیک آخری که خارج شدم گفتم: بریم. چشماش رو یکم گشاد کرد و گفت: برای قوانین سایت همسریابی دوهمدم هیچی نمیخوای؟ تودلم گفتم همه چی میخوام اما اعتبار کارتم رو به ته کشیدن میرفت. چیزی لازمم نمیشه. ابرویی بالا انداخت: بخر حساب میکنم تهران بهم برمیگردونی. خیلی تیز بود بودن برازنده اش بود اما پیشنهادش وسوسه ام کرد: پس خریدای ادرس جدید سایت دوهمدم رو ببرم تو ماشین برگردم. خواستم برم که کیسه های خرید رو ازم گرفت و گفت: بمون میام.
رفت و توران 81 منتظرش ایستاد
رفت و توران 81 منتظرش ایستاد. از پشت به شدت ضربه ای وارد شونه ام شد برگشتم خراب شم سر طرف که با دیدن سه تا پسر که هیکلی ام بودن زبونم بند اومد. جلو اومد و گفت: قوانین سایت همسریابی دوهمدم مگه کوری؟ اخمی کردم و رو چرخوندم اون یکی سرش رو جلوتر آورد: نکنه هیکل داداشم گیر کرده تو گلوت چشمام گشاد شد حتی ندیدمش وقتی بهم تنه زد. اخم کردم و یه قدم عقب رفتم مردم هم اصلا انگار نه انگار. پسری که تیشرت قرمز رنگ گشادی به تن داشت جلو اومد و گوشه شالم رو گرفت و آروم گفت: تنها اومدی بیرون خوشگله؟