هیچی. انگار نمیخواست حرف بزنه. شایدم موضو عی بود که به ادرس خانه های ازدواج موقت ربط نداشت؛ به خاطر همین بیشتر پرسوجو نکردم. یهو گوشیم زنگ خورد. ازدواج موقت ساعتی اصفهان بود. جواب دادم و با اشارهی سر به گلسا گفتم صبر کنه تا برگردم.
قدم زدم و با گوشی حرف زدم اما وقتی صحبت کردنم تموم شد. برگشتم و دیدم گلسا نیست. قهوه شم دست نخورده توی سینی بود. با خودم گفتم محبت به این دختر نیومده از بس همه لوسش کردند! اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان جریان عشق و عاشقی صیغه اصفهان تلفن که پیش اومد دیگه فرصتی برای حرف زدن با گلسا پیدا نکردم و اونم بعد اتمام ترم دانشگاهش به خونهشون برگشت.
شماره تلفن صیغه فوری اصفهان خواستگاری
بالاخره شماره تلفن صیغه فوری اصفهان خواستگاری اب ریشم رفت. اینقدر هول و عاشق بود؛ چون فکر میکرد ممکنه دیر بشه و اب ریشم رو از دست بده. به خاطر احترام به پدر، بدون هیچ مراسمی فقط یه عقد مختصر با حضور دو تا خانواده برگزار کردند. حتی عمو خلیل و خانوادهشم از تهران نیومدند. خاله منیژه و شوهرش هم تنها اومدند. البته به خاطر دلخوری سر موضوع مرجان، بیشتر از این هم انتظار نمیرفت و یه دلیل دیگهشم افسانه بود. آخه وق تی ازدواج موقت ساعتی اصفهان و افسانه نوجوون بودن همدیگه رو میخواستند؛ البته صیغه اصفهان تلفن خیلیوقت پیش قید افسانه رو زده بود. بعد محضر همه برای شام خوردند و رستوران رفتیم. بعد از شام مهمونهای نزدی ک خونهی آذر جمع شدند. تا آخر شب موقع رفتن مهمونها برای بدرقه از خاله منیژه تا دم در همراهیشون کردم.
خاله برگشت با لحن خاصی به آذر گفت: مبارک باشه آذر جون، ادرس خانه های ازدواج موقت پسرت خوشبخت بشه! البته بیشتر دست دخترعموت درد نکنه که باعث و بانی کار خیر شد تا اب ریشم و صیغه اصفهان تلفن با هم آشنا بشند و اینقدر سریع بهم برسند. حتماً بعدشم نوبت خودشه، ادرس خانه های ازدواج موقت علاوه بر درس خوندن، کارهایی دیگهای هم بلده و بیکا ر ننشسته! از حرفش لجم گرفت و گفتم: خاله، شما هم حساس شدین چون هر اتفا قی رو به گلسا ربطش میدین. من در جریان بودم قضیهی آشنایی و علاقه ی شماره تلفن صیغه فوری اصفهان و اب ریشم اصلاً رب طی به گلسا نداره تو هم بدت نیاد خاله، خیلی طرف گلسا رو میگیری! دیگه همه فهمیدن دوسش داری.
ادرس خانه های ازدواج موقت به شانس دختره ی نچسب! چهقدر پیش همه ستاره داره. وا! مگه من چی گفتم بهت برخورد؟! با نگاه آذر ساکت شدم و دیگه بحث کردن رو ادامه ندادم. عصبا نی به آپارتمان خودم رفتم. نمیخواستم بیشت ر از این به گلسا فکر کنم. همه ی اتفاقات پشت سر هم رخ میداد چون دو هفته بعد خاله منیژه با مامان تماس گرفت و همهی ما رو برای مراسم عقد مرجان دعوت کرد.
ظاهراً تصمیمش رو گرفته بود و بالاخره ازدواج کرد. یک روز زیو ر باهام تماس گرفت و در حالی که صداش میلرزید با لحن ناراح تی گفت همین الان به خونهی آذر برم. تا خودم رو رسوندم خواهرهام بدون مقدمه پرسیدند. - تو کی رف تی خواستگاری ازدواج موقت ساعتی اصفهان؟
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان شازده مخالفت میکرد
خودت ب ریدی و خودتم دوخ تی؟! پس همین بود هر چی ما میگفتیم اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان شازده مخالفت میکرد! چرا به ما خبر ندادی؟ نمیخواستم جلوی صیغه اصفهان تلفن و اب ریشم حر فی بزنم. با آرامش گفتم: - چی شده؟ کسی حر فی زده؟ زیو ر اینقد ر عصبا نی بود که اصلاً گوش نمیداد چی میگم. زد زی ر گ ریه و گفت