
دلتنگ نیستی؟مردد؟ناراحت؟ نه! فقط یکم احساس میکنم دلم برای خونمون تنگ میشه ولی خب وقتی به حضور تو توی زندگیم فکر میکنم خونه برام بی ارزش میشه قربونت برم منکه لحظه شماری میکنم واسه اومدنتون قبل از اینکه خواستی سوار هواپیما شی حتما بهم زنگ بزن چشم تورنتو منتظرتونم فدات شم برو به مهمونات برس فعال ممنون زنگ زدی تماس را قطع کرد و به سالن بازگشت و نگاه های خانواده فرهی را بی جواب گذاشت
برای موسسه ازدواج موقت کوثر و تصمیمی که گرفته خوشحال بود
در این میان استاد چون همه چیز را میدانست, در دل برای موسسه ازدواج موقت کوثر و تصمیمی که گرفته خوشحال بود موسسه ازدواج موقت مروارید کمی نگاه به چهره های متعجب خانواده فرهی انداخت لبخندی زد و گفت: الان وقت اجرای قسمت حساس ماجراست وقت سرو کافه گلاسه و کیک شکلاتی و سوپرایز شدن همه! استاد با لحن مرموزی گفت: البته همه جز من موسسه ازدواج موقت کوثر به آشپزخانه رفت لیوانهای بلند مخصوص سرو کافه گالسه اش را برداشت و داخل سینی گذاشت صدای خانم فرهی را شنید: بیام کمکت عزیزم؟ نه ممنونم مشغول ریختن سس قهوه داخل لیوانها شد که حضور کسی را نزدیکش حس کرد سرش را چرخاند و موسسه ازدواج موقت لطفی را دید لبخندی زد و گفت: اومدی اینجا چیکار؟الان میام پیشتون! اومدم کمکت بانو ممنون پس پیشدستی ها رو از آبچکون بر دار بی زحمت اگه هنوز خیسن خشکشون کن
موسسه ازدواج موقت کوثر هم کافه گالسه را آماده کرد
چشم، مشغول برداشتن پیشدستی ها و خشک کردن آنها شد موسسه ازدواج موقت کوثر هم کافه گالسه را آماده کرد و نی داخلش گذاشت چاقو و چنگالها را هم داخل جاقاشقی گذاشت موسسه ازدواج موقت لطفی پیشدستی ها و جاقاشقی را به سالن برد و روی میز چید به آشپزخانه برگشت و سینی کافه گلاسه را برداشت و به سالن برد و به همه تعارف کرد موسسه ازدواج موقت ثامن هم کیک را به سالن برد و کنار بقیه نشست با چاقو مشغول تکه کردن کیک شد که خانم فرهی گفت: حسابی افتادی توی زحمت اختیار دارید کار خاصی نکردم آقای فرهی, کنجکاو پرسید: سوپرایزت چیه دخترم؟ موسسه ازدواج موقت ثامن کیک را به همه تعارف کرد و گفت: سوپرایز! دارید از دستم راحت میشید موسسه ازدواج موقت لطفی برزخی پرسید: یعنی چی؟ خب مهمونیه امشب در واقع گودبای پارتیه موسسه ازدواج موقت لطفی پنچر شده پوفی کشید و به مبل تکیه داد بیخود احساس خطر نکرده بود