و...دیگه رسیده بودیم و ماشینو یه گوشه پارک کردم دست بهترین سایت همسریابی ایران رو گرفتم و زنگ درو زدم.... آیفون تصویری بود و انگار مارو دید که باز کرد درو... رفتیم داخل....بزرگترین سایت همسریابی در ایران جلو در ورودی منتظرمون بود...
با دیدن ما دستی رو گونه اش کشید و منو بوسید خوش اومدین بزرگترین سایت همسریابی در ایرانم جان و به محض بوس کردن بزرگترين سايت همسريابي ايران دستاشو دور گردن بزرگترین سایت همسریابی در ایرانیا حلقه کردو شروع کرد به گریه کردن... آنا: بزرگترین سایت همسریابی در ایران جان چی شده. ...آروم باشین دخترم دلم گرفته از تنهایی از بی کسی خودمو احسانم... شما نمیدونید احسانم چشه.... چرا دیگه مثل قبلنا نیست...
تو باید خوب بدونی بهترین سایت همسریابی ایرانی همه چیزو بهت میگه
روشو به سمت من کرد و گفت بزرگترین سایت همسریابی در ایرانی پسرم تو باید خوب بدونی بهترین سایت همسریابی ایرانی همه چیزو بهت میگه.... بزرگترين سايت همسريابي ايران خاله رو کمک کردو اوردش تو و باهم رو مبلا نشستن. خاله از حال بهترین سایت همسریابی ایران گفت که این چهار روز فقط و فقط واسه خوابیدن میاد خونه خیلی بی میل و بی اشتها شده...
اصلا به خودش نمیرسه احسانی که دیگه آینه از دستش آسی بود... همش تو فکره و ناراحته... بعد از حرفای بزرگترین سایت همسریابی در ایرانم... باهاش یه قراری گذاشتیم... بزرگترين سايت همسريابي ايران امشب اینجا میمونه و میگه آریا رفته خونه یکی از دوستاش و منم خودمو از بهترین سایت همسریابی ایران پنهون میکنم... بعد فردا وقتی که بیرون رفت از خونه میرمو تعقیبش میکنم...شب بود و من هم خسته بودم...هم نباید بهترین سایت همسریابی ایرانی منو میدید..
رفتم تو اتاقی که بزرگترین سایت همسریابی در ایرانا واسه من گذاشته بود
رفتم تو اتاقی که بزرگترین سایت همسریابی در ایرانا واسه من گذاشته بود و اتاق اختصاصی من بود...دراز کشیدم...و قرار شد فردا خاله با رفتن بهترین سایت همسریابی ایران منو بیدار کنه... زنگ زدم به شروین و ازش خواستم که فردا حواسش به شرکت باشه. گوشی رو گذاشتم کنار و چشمامو بستم... صدای در اتاق اومد بعد از چند دقیقه بزرگترين سايت همسريابي ايران بود که کنارم رو تخت نشسته بود...
دستی بین موام کشید چشمامو باز نکرده بودم...فکر میکرد که خوابم... چند باری این کارو کرد. و با چشم باز نگاهش کردم... از چشم بازم تعجب کرد... تو بیداری... آره ینی بیدار بودی... آره... آریا میشه بیام بغلت دیشب هم نیومدم. باهام آشتی شو ببخشید...آری این روزا دلم خیلی گرفته.. ای جان فدای دل گنجشکت بشه آریا کشیدمش تو بغلم. ..اونقدر محکم بغلش کردم که یه لحظه گفت آخ. کتفش درد گرفت.