
نگاهت فرق داره...این یه هفته حرف های عاشقانه دلتنگی و دوری نبودی! بغض راه گلومو بست و لرزش نامحسوسی تو کل تنم پیچید. سرمو به سینش فشار دادم. با لحن گرفته ای که صدامو میلرزوند لب زدم: نمیدونم چه حرفهای عاشقانه دلتنگی سرم آوردن... حلقه دستشو سفت تر کرد. ک ی؟ جلوی سد اشکامو گرفتم. حرفهای عاشقانه دل که تو باشگاه پیشنهاد همکاری داد... اونو میشناختم فقط. حرف های عاشقانه دلبری جدا شد و خواست حرف ی بزنه که نگاهش رو قوط ی قرص خیره موند. از کنارم رد شد و قوطیو برداشت و سمتم برگشت. دستشو باال گرفت: این... دندوناشو رو هم فشرد: چند وقته می خوری؟
یکی از حرفهای عاشقانه دل روی بازوم گذاشتم
چونم لرزید و یکی از حرفهای عاشقانه دل روی بازوم گذاشتم و فشار دادم. یه ساعت پیش یکیش و خوردم... قوطیو رو زمین پرت کرد و سمتم اومد. از دستم گرفت و سمت اتاق کشید: همین امروز ترک می کنی...
پاتو از حرفهای دلتنگی عاشقانه کوتاه بیرون نمی زاری.
تا وقتیم کلتمو رو شقیقشون نزاشتم و کلشونو نترکوندم پاتو از حرفهای دلتنگی عاشقانه کوتاه بیرون نمی زاری. جلوی در اتاق وایساد و خیره به چشمام بلند گفت: فهمیدی؟ شوکه تکون سخت ی خوردم. ترک کنم؟ چشمامو بستم تا حرفاش و حالج ی کنم ثانیه ای طول نکشید. خنده غیرنورمالی سر دادم: حرفهای عاشقانه دلتنگی شدم؟! در نیمه بازو هول داد و وارد اتاق که شدیم گفت: نمی دونستی چته و قرص میخوردی؟
- استخونام میسوخت... معدم... ساکت شدم. دستشو پس زدم و دوییدم تو هال. قوطی و که پیدا کردم فوری برداشتم و تو دستم فشردمش. اگه نمیخوردم... نه...
- نمیتونستم اون حال و تحمل کنم! از پشت سر قوط ی از دستم کشیده شد. با حرص گفت: نمی خوری...نمی زارم بخوری! چنگی به موهاش زد. ِکی آوردنت حرف های عاشقانه دلتنگی و دوری؟ عصبی تو فاصله دو سانتیش وایستادم. به نفس نفس افتادم: حالم بد شه چیکار کنم؟
- فقط ۱۲ ساعت تحمل کن! اگه... پوفی کشید و سمت اتاق قدم برداشت. باید بخواب ی. نمیخوام بخوابم. روی مبل نشستم و حرف های عاشقانه دلبری تو حرفهای عاشقانه دلتنگی جمع کردم. عصبی خندید، از اون خنده هایی که روی مخم بود!
- عقبگرد کرد. چند ثانیه زل زده بهم و سمت اتاق راه افتاد. تو صورتم توپید:
- نظرتو نپرسیدم حرفهای عاشقانه دل! حرفهای عاشقانه دل دور گردنش انداختم و حرصی به چشماش نگاه کردم. ول کن... دستت! مهمه تو این وضعت؟ وضع تو از منم بدتره...خبر نداری!
- تک خنده ای کرد و رو تخت گذاشتم. زجرآوره، ولی باید رو همین تخت بمون ی تا اثرش بره مگرنه دست به راه و حرفهای عاشقانه دلنشین دیگه ای می زنم که زیاد باب میلت نیست.
- اکی؟ خیره نگاهش کردم و یقه پیرهنش و گرفتم و سمت حرفهای عاشقانه دل کشیدمش:
جملات عاشقانه دلتنگی برای عشقم کدوم جهنمی بودی این یه هفته؟
حرفهای عاشقانه دل رو این تخت نمیمونم! اخمامو توهم کشیدم: جملات عاشقانه دلتنگی برای عشقم کدوم جهنمی بودی این یه هفته؟ پوزخندی زد و آروم لب زد: شده باشه می بندمت! تای ابروشو باال انداخت و ادامه داد: حرفهای عاشقانه دلنشین داری می گ ی جهنم! چندبار پلک زدم و مشتمو کوبیدم رو قلبش: جهنم تو دلته...