میبینی که باردارم!
خنده کوتاهی کرد و گفت: با بارداریت کنار اومدی. و خندید. با حرص استکان چاییم رو رو میز گذاشتم و گفتم: الان چرا نشستی اینجا؟
چشاش رو با مراکز صیغه در یزد بست
دندون های سفیدش رو به نمایش گذاشت و گفت: خوب من و تو از چند جا فامیلیم دیگه! نگاه متعجبم رو به سمتش انداختم و گفتم: جان فامیلیم؟ چشاش رو با مراکز صیغه در یزد بست و گفت: آره دیگه تو زن داداشمی، خواهر زنمی، زن عمو بچمی، خالیه بچمی، مادر برادر زادمی... دستم رو به حالت بس بالا آوردم و گفتم: نه بابا دیگه چی؟ و با حالت مسخره گفتم: زن داداشت نمیمونم! من میرم. یهو اخم کرد و با جدیت گفت: به همین خیالم باش. و بعد بلند شد و رفت. به مسیر رفته اش نگاه کردم. این چرا همچین کرد؟ ولی باز دوباره برگشت و با خنده همان طور که باز روی صندلی مینشست گفت: تو فکر کن من رفتم ها، چون حرفت مسخره بود. تو واقعا دوست داری بچه ت بی مادر بزرگ شه چشم رنگی؟ الان هم اکه کارت نداشتم برنمیگشتم و بعد با جدیت رو به من گفت: واست یه موبایل جور میکنم که سایت دوستیابی در استان یزد نفهمه، زنگ میزنی به خواهرت و بهش میگی یه کاری نکنه منم یه بچه بذارم تو دامنش و به زور متوسل شم. مثل آدم میذاره برم خواستگاریش و جواب بله رو میده و تمام.
حیرت زده نگاهش کردم و با اخم گفتم: آره دیگه تو هم برادر همون سایت دوستیابی در استان یزدی ها.
مثل اون خودخواه. شاید اصلا نمیخوادت؟ نیشخندی زد و گفت: اون غلط میکنه من رو نخواد. میخواد خیلیم میخواد فقط افتاده تو دنده لج و میگه نه! خواستم بلند شم که گفت بشین و به سمت جلو خم شد و گفت: خواهش میکنم کمکم کن! هم خنده ام گرفته بود هم از دستش شاکی بودم ثبات اخلاق نداره نه میتونه جدی باشه نه جدی نباشه. منم مثل خودش با تن صدای کم گفتم: اگه ببینم دوست داره باشه کمکت میکنم. ولی تو هم باید هر موقع ازت خواستم کمکم کنی! نشنیده قبول کرد.
که یهو با صدای سایت دوستیابی در استان یزدی ها که گفت شما دوتا چکار میکنین هردومون ترسیدیم و نگاهمون رو به سایت دوستیابی در استان یزدی ها دوختیم.
من و آیهان به هم نگاه کردیم و یک صدا گفتیم: هیچی! با اخم گفت: آره کاملا معلوم! ِ و بطری آب رو از یخچال بیرون آورد و یک ضرب بالا کشید و رو به آیهان گفت: پاشو دیگه برو خونه باغ چند تا کارگرم بگیر خونه ی تو کامرانیه رو تمیز کنن فردا آیناز و مامانت اینا میآن. با تعجب به همسریابی با عکس و شماره تلفن نگاه کردم منظورش از مامانت اینا چیه! مگه آیهان برادر همسریابی با عکس و شماره تلفن نیست پس قضیه مامانت اینا دیگه چه صیغه ایِ؟آیهان با گفتن باشه بلند شد و به سمت در رفت و با مراکز صیغه در یزد رو به من گفت: چشم رنگی. ودر رو هم بست. همسریابی با عکس و شماره تلفن مثل همیشه دست روی شقیقه ش گذاشته بود و داشت ماساژش میداد یهو دلم واسش سوخت و رو بهش گفتم: یه دقیقه بیا. خودم هم بلند شدم و به سمت پذیرایی رفتم. کانال تلگرام همسریابی یزد باتعجب نگاهم کرد و پشت سر من اومد. روی مبل نشستم و به جای خالی کنارم اشاره کردم و گفتم: بیا اینجا! کانال تلگرام همسریابی یزد با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: چیه مهربون شدی؟ خواستم بلند شوم و پشیمون شدم از کمکی که میخواستم بکنم ولی کانال تلگرام همسریابی یزد زود اومد و سرش رو رو پام گذاشت ودراز کشید و همان طور که نگام میکرد گفت: خب؟ دستام رو به سمت سرش بردم و شروع کردم به ماساژ صیغه حلال در یزد وسرش. سایت دوستیابی در استان یزد اول با تعجب به کارم نگاه میکرد ولی بعد چشاش رو بست وگذاشت کارم رو انجام بدم. بعد از کمی ماساژ دادن صیغه حلال در یزد صدای منظم نفساش به گوشم خورد. پیشونیش سرد شده بود ولی خودش به خواب رفته بود. آهسته بلند شدمو و سرش رو روی مبل گذاشتم وخودمم به آشپزخونه برگشتم. بعد اینکه فنجان کثیف رو شستم و تو سینک گذاشتم و تو فکر مامانت گفتن سایت دوستیابی در استان یزد بودم. یعنی چی مامانت اینا دارن میآن؟مگه مادر آیهان مادر
سایت دوستیابی در استان یزد نیست؟
مگه مادر آیهان مادر سایت دوستیابی در استان یزد نیست؟ هر چقدر بیشتر فکر میکردم بیشترم هنگ میکردم و نمیتونستم بفهمم یعنی چی! آخر که دیدم با فکر کردن به جایی نمیرسم بلند شدم و بساط ناهار رو آماده کردم و تنهایی ناهارم رو خوردم. بعد ناهارم منم سمت اتاقم رفتم و خوابیدم.