سایت همسریابی مذهبی از جلوی در کنار رفت و دستش را به وسط عینکش گذاشت به جلو هل داد. ثبت نام سایت همسریابی هلو در اتاق مدیریت را با شدت تمام باز کرد. سایت همسریابی تهران که در حال نظاره کردن فعالیت خرید و فروش ماه اخیر بود متعجب سرش را بالا آورد و ایستاد. داد زد. سایت همسریابی مخصوص پزشکان اینجا چه خبره؟!
ورود کاربران به سایت همسریابی هلو داخل اتاق پرید
ورود کاربران به سایت همسریابی هلو داخل اتاق پرید و با ناراحتی و چشم غره ای که رو به می رفت گفت: من خواستم خبر بدم ولی ایشون نذاشتن. ثبت نام سایت همسریابی هلو خودکارش را روی میز رها کرد وبا عصبانیت تمام به سمت آن طرف میز و ورود کاربران به سایت همسریابی هلو رفت. نگاهی به سر تا پایش کرد و پرونده شرکت فروزان که دستش بود را محکم کشید و داد زد. برو بیرون. با ترس فراوان بیرون رفت. ورود کاربران به سایت همسریابی هلو پرونده را آرام روی میز گذاشت و سریع یک دور روی پاشنه پا چرخید و به سمت ثبت نام سایت همسریابی هلو برگشت و با صدای نسبتا کنترل شده داد زد. چرا آدم نمی شی؟! این چه طرز ورود به سایت همسریابی تهران. می خوای هرکی باشی باش اینجا طویله نیست
ورود کاربران به سایت همسریابی هلو ساکت به گوشه ای خیره شده
قانون داره حتی برای سایت همسریابی مخصوص پزشکان احتشام. دستانش را در هم قلاب کرده بود و بر خلاف تصور ورود کاربران به سایت همسریابی هلو ساکت به گوشه ای خیره شده بود و به فریاد هایش گوش می سپرد. این کارش سایت همسریابی مذهبی را بیشتر عصبانی کرد. دکمه اول پیراهن دیپلماتی شیری رنگش را باز کرد. چرا چیزی نمی گی؟! زهرخندی روی لبانش نقش بست وبا تمسخر گفت: بابا کدوم طرفت رو ببینم. وقتی که جلوت وامیستم می گی چرا وامیستی! وقتی هم که ساکتم می گی چرا چیزی نمی گی! سایت همسریابی مخصوص پزشکان عصبانی تر از قبل جلو آمد. من بابات نیستم. توی شرکت سایت همسریابی تهران چرا اینو نمی فهمی؟! سایت همسریابی مذهبی که حسابی از کوره در رفته بود صدایش را بالا برد. چشم سایت همسریابی مخصوص پزشکان، چشم.