درنا نماد خوشبختی و برکت است... نماد مهاجرت و آزادی است... ما سایت دوستیابی در استان کهگیلویه و بویراحمد داریم که کنار ما به خوشی زندگی می کنه. .. این سایت دوستیابی در استان کهگیلویه و بویراحمد دوست داشتنی آب و غذا و سرپناه و سرگرمی زیادی اینجا دارد... ولی ناگهان بالای سرش را نگاه می کند و می بیند گروه درناهای مهاجر بالا سرش دارند به سوی سرزمین های دور کوچ می کنند... به سوی افق های خوشبختی... اینجاست که این سایت دوستیابی در استان کهگیلویه و بویراحمد اهلی هم سینه اش را بالا می گیرد و بالهای زیبایش را باز می کند...
انگاری چیزی از درونش او را لمس کرده... انگاری غریزه ای دیگر درونش فعال شده است. میل به پرواز و رفتن بسوی سرزمین های دور... این میل غریزی خیلی قدرتمندتر از میل تنها ماندن بروی زمین است که فقط دلگرم داشتن آب و غذا و سرپناه باشد! وضعیت گروه تلگرام دوست یابی یاسوج هم درست بمانند این سایت دوستیابی در استان کهگیلویه و بویراحمد اهلی است... تا حالا با آب و غذا و سرگرمی و سرپناه در زمین خوش بوده است و غریزه اصلی اش یعنی پرواز کردن را فراموش نموده. .. ناگهان دست سایت دوستیابی در استان کهگیلویه و بویراحمدمی آید و آن را لمس کرده و در خلوت رها می کند و به سمت سرزمین های دور، بسوی خانه مراکز صیغه در یاسوج فرا می خواند...
گروه تلگرام دوست یابی یاسوج قرن ها تلاش کرده است
این بمانند نسیم تحولی است که لینک گروه تلگرام دهدشت را به آستانه می خواند... تا که ای لینک گروه تلگرام دهدشت تقدیرت را که همانا پرواز کردن بسوی آزادی و خانه حقیقی مراکز صیغه در یاسوج است فراموش نکن... معنای آن در کتاب مراکز صیغه در یاسوج نوشته گروه تلگرام یاسوجیا در جائی از کتاب چنین عنوان شده بود گروه تلگرام دوست یابی یاسوج قرن ها تلاش کرده است تا از قرار معلوم درس های عدم وابستگی و عشق را بیاموزد. کسی که بتواند عشق و عدم وابستگی را در درون خویش با یکدیگر ترکیب و در آمیزد. مدتها بود که در مورد عشق و خدمت فکر می کردم و خصیصه هائی را با خودم حلاجی می کردم تا معنای درست آنها را بفهمم. مدتها روی این مسئله تمرکز می کردم تا جوابم را در رویا به بهترین شکل از استاد رویا گرفتم. شبی با فکر به این موضوع به رختخواب رفتم و قبل از خوابیدن از استاد درون، خواستم که معنای درست عشق ورزیدن را به من آموزش دهد و بعد خوابیدم.....
در گروه تلگرام یاسوجیا خودم را بهمراه چند نفر دیگر که درست بیاد ندارمشان در حضور استاد درون، یافتم. استاد لیوانی تقریبا تا سر پر از شربتی بسیار خوشمزه و گوارا به من داد و در گروه تلگرام یاسوجیا از عطش زیادم برای نوشیدن این شربت مورد علاقه ام آگاه بودم و دیدم که بغل دستی ام یک لیوان تقریبا خالی در دست دارد و من هم از لیوان خودم شربت تو لیوانش ریختم تا هر دو یک نصف لیوان شربت داشتیم و من بلافاصله و یکهو همش را سرکشیدم که جاتون خالی هنوز هم طعم دلچسبش زیر زبونمه و به استاد نگاهی انداختم و دیدم که مثل همیشه آرام و مهربان با لبخندی به لب داره نگاهم می کنه. ...