
هم خندید.
یادت رفت یا... ثبت نام ازدواج موقت هلو کرکرش کمی هوا شد.
-نه به جون مامانم یادم رفت!
شبکه اجتماعی صیغه کنجکاو و خندان پرسید
شبکه اجتماعی صیغه کنجکاو و خندان پرسید: -چرا خب؟ ثبت نام ازدواج موقت هلو بحث را عوض کرد: -امروز نباید میرفتین سر کار؟
-کوچه ی علی چپ همین نزدیکی است. -آقای بهاروند من بازم میتونم کار کنم؟ -آره ولی نه هر جایی. -پس میتونم؟
-اوهوم. تو یه مهد کار برات جور کردم. مربی بچه های زیر 3 سال. یه محیط زنونه و یه جای امن که من سر کارم خیالم از بابت تو راحت باشه. -یعنی من دیگه الزم نیست برم دفتر آقا م... سر امیرحسین مثل فنر برگشت و ثبت نام ازدواج موقت هلو درستش کرد:
-دفتر آقای چرا اینطوری نگاه میکنین؟
-یعنی نمیدونی؟
-نه. چی رو باید بدونم؟
امیرحسین لبخند زد و سرش را انداخت پایین که صدای زنگ دلخراش گوشی ثبت نام صیغه موقت هلو از داخل کیفش بلند شد.
ثبت نام صیغه موقت هلو از جایش برخاست و رفت سمت کیفش. گوشی را از داخلش کشید بیرون و به محض دیدن شماره، نگاهش بین امیرحسین و گوشی گشت. مردد وصل تماس را زد: -بله. بله. چشم. همین االن؟ یه لحظه... ثبت نام صیغه موقت هلو جلوی گوشی را گرفت و رو به امیرحسین با دست های لرزان و صورتی نگران و تن صدایی آهسته حرف زد: -آقای کانال صیغه موقت . یه جوری حرف میزنن. فکر کنم یه چیزی خوردن. میگن برم دفتر. خون درون رگ های امیرحسین منجمد شد و از جایش بلند شد. پرید سمت ثبت نام صیغه موقت هلو و گوشی را از دستش گرفت و با اخم شروع کرد به پرت کردن کلمات: -این خانوم االن زن شرعی و قانونی منه. همین امروز دستور خروجش از دفتر شما رو صادر کردم. به کرباسچی هم گفتم کالً اسمش رو از کارکنان پیزا خط بزنه. پس امیدوارم این حرفم برات قابل هضم باشه دیگه به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی مزاحمش نشو! صدای کشدار کانال صیغه موقت از پشت خط آمد: -لعنتی لعنتی لعنتی! میکشمت سایت همسر انلاین. تیکه تیکه ت میکنم، هر تیکه ت رو میدم سگای پدرم بخورن. میدونی اگه بابام بفهمه که اهلیش، وحشی و هار شده زنده نمیذارتت. تو به چه حقی به لقمه ی دهن من دست زدی کثافت؟
میدونی بابام کیه ؟ میدونی یا نه؟ بابام ریاست پیزاست نفهم. هوی میشنوی؟ بابای من آق سیامک اکراده، همون که قالده بسته به گردنت. سگی؛ باید پارس کنی و دم تکون بدی، نه اینکه پاچه ی پسر صاحبت رو بگیری. هوی عوضی لقمه رو تف کن بیرون مال منه. اون زن مال منه. میشنوی؟
اگه نمیخوای کارتن خوابت کنم، طوری که توی هر ثانیه آرزوی مرگ کنی، لقمه ای که نیمخور کردی رو تف کن بیرون. به درک که دیگه دست اول نیست. میخوامش. مانده بود روی زمین؛ درست مانند یک ستون بیروح، بیجان، منفعل. ثبت نام ازدواج موقت هلو که از رنگ و روی سایت همسر انلاین ترسیده بود، هراسان گفت: -چی شده؟ چیزی شده؟ مادرم چیزیش شده؟ هان؟ و انگار کانال صیغه موقت شنید که قهقهه سر داد: -بهش بگو اگه امشب کنار من نباشه، مادرش رو از اون بیمارستان پرت میکنم بیرون که مجبور باشه شب توی خیابون بخوابه و تا صبح جون بده و خبر مرگش برسه بهش. بهش بگو. شبکه اجتماعی صیغه در حینی که زل زده بود به شیار پردهی روبرو و حتی پلک هم نمیزد و لب هایش از شدت تعجب باز مانده بود، تماس را قطع کرد و لب زد: -این جونور، پسر اکراده!