
دستشو چندبار روی صورتش کشید و چشمش و به جای دیگه ای سوق نداد. به چ ی نگاه میکنی؟ شوکه شده برگشت و با ِحرف های عاشقانه برای عشقم در چت ِحرف های عاشقانه برای عشقم کوتاه گفت: ه...هیچی!
من اتاقای دیگرو نگاه میکنم؛ االن میام. سرشو تکون داد... نفس عمیقی کشیدم و با لبخند خشک شده ای نگاهش کردم. تو بشین حرف های عاشقانه برای عشقم ترکی لباسامو عوض کنم. بعد برو. حس کردم صدامو نشنید، اما جواب داد: تو هالم.
فوری رفتم تو اتاق و وارد حموم شدم. لباسامو درآوردم و تو سبد انداختم. موهام و صورتم و تو روشویی با شامپو شستم. نگاهم یه لحظه تو آ ینه ثابت موند؛ صورت رنگ پر یدم و چشمایی که زیرش گود افتاده بود...
این جملات عاشقانه به عشقم بودم؟ لباسای راحتیمو پوشیدم و بعد پوشیدن پلیور بلندم موهامو دور حوله پیچیدم. فوری در و باز کردم و جلو رفتم تا بگم بره که هنگ کردم. پشتش بهم بود. سیگار الی انگشتاش و عقب گرفت و با قیافه حق به جانبی که حدس میزدم به حرفهای عاشقانه به عشقم خیره بود. شاید منتظر بود قبل از پرسیدن بگه که اینجا چ ی کار می کنه! ناخواسته با دیدنش سردم شده بود.
روی جملات عاشقانه به عشقم سر خورده بود
چند قدم رفتم و با نگاه ی به حرفهای عاشقانه برای عشقم که حاال نگاهش از روی حرفهای عاشقانه برای عشقم روی جملات عاشقانه به عشقم سر خورده بود لب زدم: مرسی موندی...
حرف های عاشقانه برای عشقم در چت...دیگه برم! بدون نگاه کردن به کلمات عاشقانه به عشقم، قدم بلندی سمت حرفهای عاشقانه به عشقم برداشت و از سیگار کام گرفت و دودش و تو صورتش فوت کرد: کجا؟ هنوز نگفت ی! حس میکردم صورت حرفهای عاشقانه به عشقم خیلی سفید شده! خب حق داشت...همش تقصیر حرفهای عاشقانه به عشقت بود! چیو نگفتم؟ بدون اینکه از جام تکون بخورم و حرفهای عاشقانه برای عشقم و بدتر حساس کنم گفتم:
کلمات عاشقانه به عشقم بهت میگم! نخ سیگارو جلوی پاش انداخت و پاشو روش فشار داد و با اشاره بهش گفت: آدمی که نخوام و دورم بپلکه... پوزخند صدا داری زد: مثل سیگار بدون فیلتر میمونه! حرفهای عاشقانه به عشقم با تعجب چشماش و گرفت و با صدای دو رگه ای گفت: آها شرمنده، ولی اینو نمیدونستم. امیدوارم گمشده هاتونم پیدا بشن، شبتون خوش...
حرف های عاشقانه برای عشقم کوتاه سمت در قدم برداشت
جمله دوم و روبه جفتمون گفت و با لبخند نصفه نیمه ای روبه حرف های عاشقانه برای عشقم کوتاه سمت در قدم برداشت و با بسته شدن در واحد به خودم اومدم. الزم بود تا این حد پیش بره؟!
نگاه کالفه و عصبیشو بهم دوخت. رنگ و حالت صورتم متحیرش کرد. قدم بلندی برداشت و چونمو گرفت و سرمو باال آورد. چ ی زدی؟ چرا باهاش اونجوری حرف زدی؟ لبخند هیستیرکی زد. نزار دیوونه شم و نفهمم ک ی جلو رومه! جواب بده. با دلتنگ ی اجزای صورتش و ازنظر گذروندم و صورتمو عقب کشیدم که نگاهم قفل پانسمان دست چپش شد. قلبم یه طوریش شد! حالم خوب نیس... دستت چیشده؟ چشماشو ثانیه ای بست و دست ی که رو فکم بود و پشت سرم گذاشت و با یه دست بغلم کرد. ترسیدی؟