
و رفت سمت ماشین همون موقع آمبولانس رسید با برانکارد اهنگ عاشقیه واقعیه بردن بیمارستان توی آمبولانس نشسته بودم و گریه میکردم تا خود بیمارستان کلی نذر کردم تا حالش خوب بشه رسیدیم بیمارستان دکتر معاینش کرد + چیشد آقای دکتر حالش خوبه ؟؟؟ گلوله با بدنشون اصابت نکرده بود و فقط یک خراش عمیق بود یک روز باید تحت نظر باشن بعد می تونید ببرینشون اشکام روی گونه هام روونه شد هیچوقت فکرشو نمیکردم که بخوام عاشق بشم اونم عاشق مرد مغروری مثل امیر.. ................
اهنگ عاشقيه واقعيه با سوزش توی سرم چشمامو باز کردم
اهنگ عاشقيه واقعيه با سوزش توی سرم چشمامو باز کردم آرتام بالای سرم بود تازه یادم افتاد که چیشده دوباره اشکم روونه شد با گریه گفتم: ا...اهنگ واقعیه عاشقیه حسی ک دارم....اهنگ عاشقیه واقعیه نترس حالش خوبه بیرونه حالتم بهتره میتونی بری بیرون دو روزه بی هوشی اهنگ واقعیه عاشقیه محسن میدانی سرم یکم گیج میرفت ولی اعتنایی بهش نکردم رفتن بیرون توی یک ویلی دیگه بودیم آهنگ عاشقی واقعیه کاناپه نشسته بود دستش باند پیچی بود رفتن سمتش و نشستم بغلش + داداشی اگه اتفاقی واست می افتاد که رستا میمرد فکر منم بکن که تنهام داداشی تو هم فکر منو بکن که دو روزه بی هوشی اگه بلایی سرت میومد خودمو نمی بخشیدم اینبارم واسه من اینطوری شدی صدای یک نفر اومد: اهنگ واقعیه عاشقیه محسن میدانی پس من چی اهنگ عاشقیه واقعیه داداش من نیست دیگه ؟؟
نگاه کردم به رها آهنگ عاشقی واقعیه خنده ای کرد و گفت: بابا داداش جفتتون هستم رها بیا داداش بیا اینجا که دلمون برات یک ذره شده بود بیا اهنگ واقعیه عاشقیه حسی ک دارم اومد سمتم نمی تونستم دووم بیارم پرید بغلم آبجی اهنگ عاشقيه واقعيه دلم برات خیلی تنگ شده بود خواهری دیگه تنهام نزار بریم زودتر پیش مامان بریم دلم دلم برای چشمای عسلی مامان تنگ شده بریم تهران بابا آرشو ببینم بریم اهنگ واقعیه عاشقیه محسن میدانی دلم براشون تنگه با حرفاش بیشتر گریم گرفت: رها مامان و بابا.. ....
فوت شدن ناباور توی چشمام نگاه کرد دستاش سست شد و از روی شونه هام کنار رفت اشکاش سرازیر شدن کی ؟؟؟؟ چجوری ؟؟؟؟؟
براش تعریف کردیم آهنگ عاشقی واقعی
تمام ماجرارو براش تعریف کردیم آهنگ عاشقی واقعی و آرتام هم نظاره گر ماجرا بودن رها توی بغل من و آهنگ عاشقی واقعیه حدود یک ساعت گریه کرد باید توی این شهر می موندیم باید کاوه رو میگرفتیم و بعد می رفتیم تهران ویلیی که اومده بودیم ویلیی بود که مرکز بهمون داده بود اهنگ واقعیه عاشقیه حسی ک دارم و رها رفتن سر مزار بابا و مامان تا خودشونو خالی کنن قرار شد غروب بریم لب دریا تا شاید یکم هممون از این اتفاقات گذشته آرامش بگیریم ساعت 2 بود که با آهنگ عاشقی واقعی و آرتام و اهنگ عاشقیه واقعیه رفتیم لب دریا یک میز چوبی که اونجا بود رو انتخاب کردیم و نشستیم اونجا یکهو صدای جیغ یک دختر اومد: وااایی آهنگ عاشقی واقعیه خودتی ؟؟؟؟؟
سرمو برگردوندم ای بازم هستی دختر یکی از دوستای قدیمی بابام بود با برادرش که فقط به اهنگ واقعیه عاشقیه حسی ک دارم گیر میداد همه به غیر از آرتام باهاشون احوال پرسی کردیم اومدن نشستن صندلی بغل ما ای هنوز نیومدن صمیمی شدن حس مهسا رو درک میکردم الان فقط حرص میخورد از وجود این دختره و اون برادرش هستی اوییییییی اقا اهنگ واقعی عاشقیه دارم واسه تو تعریف میکنما کر نیستم میشنوم آروم گفتم: برج زهره مار با شدت برگشت طرفم و با عصبانیت بهم نگاه کرد: چیزی گفتی؟؟؟