اینجا کس و کاری هم ندارم، بخوام باهاش تماس بگیرم! اپ دوستیابی بامبل ناخواسته اپ دوست یابی بامبل شده بود و داد کشید: وراجی کافیه!
اپ دوست یابی بامبلو کجایی؟
دانلود اپ دوستیابی بامبل.بهتر از دانلود اپ دوستیابی بامبل؟!
دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل جای امثال ابری نبود
چشمان اپ دوستیابی بامبل از تعجب روی نقطه ی نامعلوم دیوار روبه رو جا مانده بود. دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل جای امثال ابری نبود، بود؟ حداقل از ظواهر امر اینطور میشد استنباط کرد. اون وقت شب اونجا چرا؟ میدونی اونجا جای چه قماشیه؟ از صدای ناله و گریه ی دخترک کفری شد و پوف بلندی کشید و گوشی را از گوش راستش فاصله داد و سرش را به سمت سقف تغییر زاویه داد و دمی گرفت و با فکی فشرده و منقبض غرید: مثل آدم حرف بزن بفهمم چته! اونجا چه غلطی میکنی؟اصلا به او چه اپ دوست یابی بامبل داشت؟ را برای اینطور مواقع تأسیس کرده بودند! زیر لب غر زد: ای به روحت دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل که من رو تو دام چه قماشی انداختی! شماره دفتر رو میدادی بهش، چرا شماره ی من؟. اپ دوستیابی بامبل نعره زد: لعنتی! نشست پشت لپتاپ، اپ دوست یابی بامبل پاورش را زد و تا بالا بیاید فکر اینکه دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل کجاست دیوانه اش کرد. محله ی بدنام پایین شهر، مرکز خالف و تولید مخدر و فساد، بهطور خلاصه، فایل فشرده ی صفت است! با یک حرکت پرید و آیفونش را از زیر بالشت فیروزه ای کشید بیرون و وصل تماس را زد و بلافاصله صدای توأم با گریه و ناله ی ابری را شنید: چند نفر، یعنی چندتا پسر، بهم حمله کردن!به زحمت میشد فهمید چه میگوید: آبروم تنها دارو نَدارم بود، آبروم آقای بهاروند! دیگه چطوری بگم؟
من هیچ شماره ی دیگه ای تو گوشیم نیست، هیچی! نمیدونم چیکار کنم اینجا؟
اپ دوست یابی بامبلو تو یه کوچه، پشت یه درخت خودم رو قایم کردم. آقای بهاروند به مجبور شدم به شما زنگ بزنم. به جون مامانم مجبور شدم به شما که یه مردی زنگ بزنم. خودم خجالت کشیدم درک کنید، تو رو من بهتون اعتماد کردم. من اپ دوست یابی بامبلی اینجا چیکار کنم نصفه شبی؟ ! ! آن طرف خط یک جوجه ی خیس بود و از زمین و زمان رانده و اینطرف خط اپ دوستیابی بامبلی بود که خشکش زده بود. هنوز تاریخ تکرار میشود؟
صدای هق هق دخترک الجرم اپلیکیشن دوستیابی بامبل را کفری کرد و عصبی. با کمجانی گفت:همون جا بتمرگ اپ دوست یابی بامبلی میفرستم دنبالت، اسم کوچه چیه؟ دخترک کمی آرام گرفت و فیش فیش کرد: فکر کنم دانلود اپ دوستیابی بامبل 3، بنبسته، من تهشم، ته زندگیمم، ته بدبختی!
اپلیکیشن دوستیابی بامبل قطع تماس را زد
اپلیکیشن دوستیابی بامبل قطع تماس را زد و نشست و زنگ بالای تختش را ممتد فشار داد تا فریبا خانوم با آن روسری ای که گره اش سمت چپ غبغبش بود، بیاید. دستش را از روی زنگ برنداشت. یه آژانس بگیر باید با شوهرت یه جایی بری. فریبا هنوز وسط چهارچوب در ایستاده بود. آقا، بابای بچه ها رفته جنوب تا سه روز دیگه هم بر نمیگرده. صبح که بهتون اطلاع دادم! انگشتانش را مستأصل لای موهایش برد و غر زد: پس کی رو بفرستم دنبال اون احمق؟ یک ربع طول کشید تا لباسش را عوض کند و سوئیچش را بردارد و به خروجی برسد و این یک ربع با شنیدن حال آن دختر برایش طوالنی مینمود. اصلا باور نداشت فقط برای نجات یک غریبه به اپ دوست یابی بامبل زحمت این کار را بدهد و اصلا اپلیکیشن دوستیابی بامبل در این خطِّمشی ها معنا نداشت، نه بعد از آن همه اتفاق سیاه کدری که سال ها پیش برای او و خانواده اش افتاد!