
انگار هر بار اولین باره که همو می بینن و عاشق هم میشن نشستم تو ماشین بریم اینا هنوز با هم کار دارن فرزاد یه لبخند زد و حرکت کرد یهویی همه چی بد شد ترسیدم! گفتم الان برنامه دوستیابی اطراف نزدیک میره و دیگه پیداش نمی کنم فکر کنم این یه تلنگر واسه بخشیده شدن محمد بود نمی دونم سکوت شد بینمون.. . محمد گفت واسه برنامه دوستیابی اطراف نزدیکن همه چی رو ردیف کنم بره کانادا مثل اسپند پریدم هوا! چی!! واسه چی؟
می گه نمی خوام به زور و اجبار دیگه نگهش دارم من نمیذارم بره! برنامه دوستیابی اطراف نزدیکا دیگه به خودتون ربط داره محمد اجازش رو داد کلافه دست کشیدم تو موهام بهش نگیا اگه تو بخوای نمی گم اما خواست بره و دیگه حریفش نشدی همه چی رو مثل قبل براش اوکی می کنم بره پی زندگیش.. . منو برسون پیش ماشینم برم پیش دنیا، اومدنی دعوامون شد زندانیش کردم اون لج بازه این کارت جری ترش می کنه واسه رفتن بی خود حق نداره بره شد دست و پاشو ببندم نمی ذارم از دستم بره من اونو دوسش دارم! تو هم که شدی عین محمد! خو چیکار کنم؟
برنامه دوستیابی اطراف نزدیکن یادشون نیست
انتظار داری بگم برو به سلامت؟ نه هر کار دوست داری بکن فعلا که محمد و برنامه دوستیابی اطراف نزدیک گیر هم هستن و برنامه دوستیابی اطراف نزدیکن یادشون نیست، واسه تو فرزاد من رو کنار ماشینم پیاده کرد و رفت.. . با کلی فکرو خیال حرکت کردم به سمت خونه.. . باید با برنامه دوستیابی اطراف نزدیک حرف می زدم، این طوری نمی شد! رسیدم خونه که متوجه باز بودن در خونه شدم! وا رد شدم ولی مدارک هاش رو زمین نبود! بدو رفتم بالا و قفل در رو باز کردم.. . با صحنه ای رو به رو شدم که احساس ضعف کردم.. .!
برنامه دوستیابی اطراف نزدیکا برای با گوشیش تماس گرفتم
برنامه دوستیابی اطراف نزدیکا لباس ها رو به هم گره زده بود و باهاشون از پنجره رفته بود پایین و از داخل خونه مدارکش رو برداشته و رفته!!! برنامه دوستیابی اطراف نزدیکا برای با گوشیش تماس گرفتم چندتا بوق خورد و تا جواب داد داد زدم: دنیا!!! کجا رفتی؟ تو نمی تونی منو تو خونه نگه داری همین الان بگو کجایی؟ از دستت ناراحتم تو منو مثل یه وسیله تو خونت می خوای که شخصی باشه و هر بلایی سرش خواستی بیاری، اما من از اون آدما نیستم حرف می زنیم، فقط بگو کجایی؟ نگرانتم تو جایی رو بلد نیستی! جایی رو که باید بلد باشم رو بلدم، اگه جوابت رو دادم بخاطر تموم محبت هایی که در حقم کردی هستش، من میرم چون دیگه تحمل کتک خوردن ازت رو ندارم، داد زدم: برنامه دوستیابی اطراف نزدیکن اما فقط صدای بوق اشغال رسید به گوشم.. .!
ترس این که بره و نتونم پیداش کنم مغزمو داشت تخریب می کرد! یادم افتاد کمند بهش ردیاب وصله! زنگ زدم به برنامه دوستیابی اطراف نزدیکا جانم؟ دنیا رفته!! ای برنامه دوستیابی اطراف نزدیک پدر رو می گیری دختر میره! ردیابش رو الان چک می کنم بهت زنگ می زنم گوشی رو قطع کرد و پر از استرس بودم.. . فرزاد بالاخره زنگ زد تو فرودگاه هستش بیا اونجا، اگه با تو نیومد حداقل من برش گردونم خونم بی حرف گوشی رو قطع کردم و به راه افتادم.. . باید بخاطر دعوامون ازش معذرت بخوام.. . با سرعت می روندم به طرف فرودگاه... سریع ماشین رو یه گوشه پارک کردم و پا تند کردم به طرف در ورودی تا وارد شدم اول صندلی ها رو چک کردم.. . تو اون ازدحام جمعیت و شلوغی چطور می تونستم