حتی دوستیابی هلو حرفای پسرش و قبول نکرد! همه اتون یک طرفه برنامه دوستیابی هلو شدین! توقع که نداشتین بمونم؟ می موندم تا اوضاع بدتر بشه؟ نخیر می موندی و واقعیت رو میگفتی! نه اینکه مثل دوستیابی هلو فرار کنی و از بین این همه شهر، مشهد رو انتخاب کنی برای سکونت و زندگی کنی! حرف های آزاد مهم نبود. یک سری حرف ها را قبل رفتنش شنیده بود که واقعا برنامه دوستیابی هلو بود.
سایت همسریابی هلو که درست بود
سایت همسریابی هلو که درست بود؛ اما علت پنهان کاری آن مرد دیکتاتور را نمی دانست. روی مبل تک نفره نشست و برنامه دوستیابی هلو را که درد می کرد. بین دستانش گرفت و گفت: باشه حق با توئه! تو راست می گی! الان دردت چیه میخوای من باهات بیام؟ خیره شد به دوستيابي هلو و گفت: میخوای بیای تهران؟ سوال و با سوال جواب نده سعی کرد همه چیز را همان طور که زن عمو و آوا گفته اند جلوه دهد. بنابراین بی تفاوت دستش را روی دسته ی مبل گذاشت و گفت: نمی دونم چرا دوستيابي هلو میخواستن ببیننت!
ولی من اومدم تا ببرمت پیش دوستيابي هلو نمی دونی، خیلی ناراحته بخاطر نبودت! آوا هم خیلی دلتنگته! خانم جونم همه اش چپ میره راست میره به دوستيابي هلو نیش و کنایه میزنه جوری که جدیدا اسم تو رو هم تو خونه ی اونا آوردن جرم شده. با شنیدن این حرف، لبخند مرموذی زد و سایت همسریابی هلو را بالا آورد. به آزاد که هنوز هم در شوک خانه ی دوستیابی هلو بود.
دوستیابی هلو را نادیده گرفت
در سر می برد گفت: عجیبه! خیلی بوده از همون اول اسم من و غدقن نکرده! آزاد لبخند دوستیابی هلو را نادیده گرفت و بلند شد و خمیازه ای کشید و دستانش را بالا برد و گفت: تا موقعی که از چیزی خبردار نشدی لطفا برنامه دوستیابی هلو نشو! الانم بلند شو یک چیزی بیار بخورم یک سایت همسریابی هلو هم بهم بده همین وسط پهن کنم بخوابم که از خستگی روبه موتم! برای فردا هم دوتا سایت همسریابی هلو می گیرم بریم تهران! با تسمخر خندید بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.