حرفشو قطع کردم و گفتم: به خاطر سردرد می خورم، زیاد نخوردم ربات چت ناشناس دوستیابی ونوس یار بیشتر واسه اینکه تبم قطع بشه می خورم فقط تو میدونی داری با خودت چیکار می کنی؟این قرص ها همشون یا خواب آورن یا... تو بهم بگو برای همیشه داره میره؟ ربات چت ناشناس رایگان پیشرفته میگه اگر اینجا بمونم، دیوونه میشم، باید برم جاییکه هوای هستی دیوونه م نکنه. کی میخواد بره؟
آخه واسه چی میخوای بدونی فدات شم؟ خواهش می کنم رویا، دیگه فرصتی نمونده بهم بگو شاید تونستم یه بار دیگه ببینمش فقط یه امشبو فرصت دارم یه دل سیر نگاش کنم رویا... تب داری هستی، خیلی داغی... ربات چت ناشناس دوستیابی به مامان اینا چیزی نگیا! نه نمیگم، مطمئن باش. تمام اون لحظات با نصیحت ها و حرفای رویا گذشت اما من دیگه هیچی نمی شنیدم، هیچی... ربات چت ناشناس دوستیابی ونوس یار داشت برای همیشه از پیشم می رفت.دیگه برام هیچی مهم نبود، هیچی... ساعت از دو نیمه شب گذشته بود که از اتاقم با احتیاط خارج شدم، این دفعه باید خیلی حواسمو جمع می کردم وگرنه برای همیشه حسرت به دل می موندم... ربات چت ناشناس دوستیابی کسی تو سالن نبود، آروم وارد حیاط شدم. ربات چت ناشناس بدون نیاز به سکه با احتیاط در کوچه رو باز کردم و رها شدم مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده باشه.
تا اینکه ربات چت ناشناس رایگان پیشرفته چراغ های یه ماشین از دور چشمم رو زد
چند تا خیابون رو با پای پیاده طی کردم، تا اینکه ربات چت ناشناس رایگان پیشرفته چراغ های یه ماشین از دور چشمم رو زد.یه تاکسی بود که قصد مسافر کشی نداشت و می خواست بره خونه که جلوی راهشو گرفتم و با کلی خواهش و التماس ازش خواستم منو به فرودگاه برسونه، راننده ی بیچاره که فهمید دارم چیز ارزشمندی رو از دست میدم با دلسوزی سوارم کرد و با سرعت منو به فرودگاه رسوند. ساعت سه و نیم بود که رسیدم فرودگاه.همه جا رو دنبالش گشتم تا اینکه بعد از ده دقیقه کنکاش و جستجو پیداش کردم.کوله پشتی کوچیکی روی دوشش بود و داشت با فرزین و مادرش و ربات چت ناشناس دوستیابی ونوس یار میرفت همیشه ی ربات چت ناشناس دوستیابی پرواز ها تاخیر داشتن اما از شانس بد من قرار بود راس ساعت چهار هواپیما بپره.انگار روزگار هم با من سر جنگ داشت. با قدم هایی که بیشتر شبیه به پرواز بود خودمو به ربات چت ناشناس رایگان پیشرفته رسوندم. وقتی چشماش به من افتاد، انگار باور نمی کرد چی دیده چون چند مرتبه چشماش رو بست و دوباره باز کرد.
این اشکای لعنتی مانع دیدن ربات چت ناشناس بدون نیاز به سکه بشن
اشکام رو پاک کردم چون دلم نمی خواست این اشکای لعنتی مانع دیدن ربات چت ناشناس بدون نیاز به سکه بشن. همه با دیدن من جا خوردن.فرزین نگاهی به حال نزار من انداخت و با دلسوزی گفت: چه جوری خودتو رسوندی؟
سمیرا که صورتش از اشک خیس خیس بود گفت: ربات چت ناشناس دوستیابی که اومدی هستی جوابی ندادم.با دیدن فرهاد دیگه حواسی برام نمونده بود. فرهاد دستم رو گرفت و به گوشه ی سالن برد و گفت: فکر نمی کردم بتونم ببینمت. دستای گرمش هنوز تو دستام بود، نگاهی به دستمون و نگاهی به چشماش کردم و با بغض گفتم: منم فکر نمی کردم انقدر بی رحم باشی. ربات چت ناشناس دوستیابی ونوس یار رو ول کرد و دوباره با همون حالت جدی و خشک قبل گفت: منو تو قسمت هم نبودیم هستی، من ازت می گذرم چون فکر می کنم ربات چت ناشناس بدون نیاز به سکه بیشتر از من لیاقت تورو داره.تو خوشبخت باشی برای من کافیه. معصومانه نگاهم کرد. انگار نمی تونست پیش من جدی باشه، انگار دلش نمی زاشت باهام نامهربون باشه، فقط نگاهم تو بری من نابود میشم ربات چت ناشناس رایگان پیشرفته. کرد اما نگاهی که پر از حرف بود. با بغض گفتم: فرهاد! جانم! اگه نرم دیوونه میشم، اگه نرم و ببینم تورو سر سفره ی عقد نشوندن تباه میشم هستی.