ویکی زد به کمرمو گفت به زن داداش ما چییی.؟... چیییی... من چیییی گیر نده....چیییی نده. دیگه وقت نشد حرفی بزنم عمه فرانک اومدو ودختر عمه رها آقا حمید...شوهر عمه... و در آخر همسریابی کرمانشاه امید که بعد از سلام و احوال پرسی. رفت داخل با همون گلو شیرینی...همسریابی کرمان نیومده بود... بهتررر خوش ندارم بیاد.... ما نشستیمو.همسریابی کرمان واتساپ هم که بادیدن اونا ایستاده بود با همسریابی کرمانشاه امید و پدرش دست داد. بعد اومد کنار من ایستاد و بعد یه تعارف همه نشستیم...
همسریابی کرمانشاه تلگرام اروم طوری که من بشنوم گفت... آریا من باید برم.
همه مشغول حرف زدن بودن که همسریابی کرمانشاه تلگرام اروم طوری که من بشنوم گفت... آریا من باید برم... کجا زشته... اصلا حالم خوب نیست... برگشتمو یه نگاهی بهش کردم. ظاهرا از من سالم تری... همسریابی کرمانشاه تلگرام... راه نفسم بسته بود. ..همسریابی کرمانشاه نباید این کارو میکرد. ..من عاشق همسریابی کرمان تلگرام بودم خیلی. ...اما اون چی تمام علاقه امو نادیده گرفت لعنت بهت همسریابی کرمان واتساپ....اه...یه نفس عمیق کشیدم..دوست نداشتم اینجا باشم بدترین شکنجه دنیا این بود که عشقم واسش خاستگار اومده و من تو مراسمشم...
صدای گروه همسریابی کرمانشاه اومد که گفت پس عروسم کجاست.
صدای گروه همسریابی کرمانشاه اومد که گفت پس عروسم کجاست... تمام قلبم ریخت پایین به معنی واقعی همسریابی کرمان نباید بیاد... نباید بیاد. خاله همسریابی کرمانشاه و صدا زد همسریابی کرمانشاه دخترم چاییارو بیار... همسریابی کرمان در تلگرام پایین انداختم که هیچ کس اخمامو نبینه شکستنمو نبینه.داغون شدنمو نبینه صدای کفشای همسریابی کرمان تلگرام اومد با هرقدمی که همسریابی کرمان واتساپ من. عشق من برمیداشت.و به سمت ما میومد. راه نفسام تنگ تر میشد.
دست خودم نبود هروقتی حس میکردم همسریابی کرمان کنارمه... ناخوداگاه نگاهم به سمتش کشیده میشد... سرمو بالا گرفتم تمام جراتمو تو چشمام ریختم و نگاهمو به همسریابی کرمان تلگرام که ازش خیلی دلخور بودم انداختم...تمام بدنم مسخ شد به معنی واقعی دوست داشتم نگاهش کنم اما خوب دلم دووم نداشت سرمو پایین انداختم همسریابی کرمان با من اینکارونباید میکرد همسریابی کرمان در تلگرام گرفتم بالا واسه چند صدم ثانیه که اشکم نریزه...
توزندگیم خیلی سختی دیده بودم خیلی خیلی...اما خب این فرق میکرد آدم یه بار به دنیا میومد یه بار زندگی میکرد یه بار عاشق میشد فقط یه باررر. تا به خودم اومدم همسریابی کرمان تلگرام با سینی چای جلو اومدو گفت بردار... سرمو برداشتمو یه نگاه به چشمای همسریابی کرمانشاه کردم نگاهم تو نگاهش قفل شد...تمام دنیام چشمای طوسیش بود خم شده بود که چایی رو بردارم... ممنون...