با تمام قوا دستش پرت شد اونطرف و شالم رو ول کرد با دیدن ربات دوست یابی حرفه ای کنارم مثل گربه ای بی پناه بازوش رو گرفتم و بغض کردم. سوییچ ماشین رو سمتم گرفت و با اخم و چشمایی که کاسه خون بود نگاهم کر د و گفت: برو تو ماشین. سوییچ رو گرفتم و عقب رفتم اما دلم نمی اومد با اون از بی خبرا تنها بمونه. زمزمه کردم: بیا بریم ول کن. جلو رفت و اولین مشت رو به دهن یکیشون زد دومی رو با آرنج به دهنش زد کم کم شلوغ شد و از هم جداشون میکردم پیرمردی ربات دوست یابی با gps رو عقب کشید و گفت: صلوات بفرس جوون. داد زد: مزاحم زنم شده حاجی فاتحه اشون رو میخونم. باز خواست به طرفشون که تارومار افتاده بودن و یکیشون فرار کرده بود خیز ربات دوستیابی بر اساس شهر که پیرمرد بازوش رو گرفت
ربات دوستیابی بر اساس شهر ترسیده
گفت: ربات دوستیابی بر اساس شهر ترسیده پسرم ببر بهش یه آبی بده آرومش کن. برگشت و نگاهم کر د اشکام امونم رو بریده بود. ربات دوست یابی با gps چرخید طرفم و با گفتن: شرمنده حاجی. دستم رو گرفت و از پاساژ بیرون زدیم. تو ماشین نشستم و هق هق گریه ام بیشتر شد در رو باز کرد و نشست و نگاهم کرد خم شد و از داشپورت بطری آبی بیرون آورد و گفت: یکم بخور. درش رو باز کردم و کمی خوردم آروم شده بودم نگاهش کردم موهاش بهم ریخته شده بود دست دراز کردم سمت موهاش که سرش رو کمی عقب برد و با تعجب نگاهم کرد باز هم سرتق بازی در آوردم و دست جلو بردم و موهاش رو کنار زدم نگاهش رو دستم موند و آروم گفت: نباید تنها میزاشتمت. سر به زیر انداختم و زمزمه کردم: بریم خونه؟
نگاهم کرد و یکم مکث کرد و آروم دستای یخ زده ام رو گرفت: خرید چی؟ناهار چی؟ جنتلمن واقعی یعنی ربات دوست یابی با gps! زمزمه کردم: الان نمیتونم، میل ندارم. باشه ای گفت و دستم رو ول کرد و استارت زد. کلید انداخت و در رو باز کرد کنار رفت تا وار د شم احترام براش جایگاه اول رو داشت. وارد خونه شدم.شالم رو درآوردم سرم از بافت آفریقایی درد گرفته بود روی مبل نشستم و به سرعت بافت هارو باز کردم و نیمه نگاهی به ربات دوست یابی با gps که با تعجب نگاهم میکرد ننداختم. موهام رو که باز کردم مجعد تر شده بود دکمه های مانتوم رو باز کردم مانتو رو درآوردم. نیم آستین داشتم معذبم میکرد بلند شدم و از پله ها بالا رفتم در همون حال هم دکمه ی شلوارم رو باز کردم.
فکر میکرد ربات دوست یابی حرفه ای کبریت بی خطر است؟
سوم شخص چشمانش در آستانه ی از حدقه بیرون زدن بودند، این دختر بی شک ذهنش پوچ بود، فکر میکرد ربات دوست یابی حرفه ای کبریت بی خطر است؟ کتش را درآ ورد و به طرف اتاقش رفت بعد از کمی گشتن موبایلش را در دست گرفت و شماره ی شاداب را گرفت.طولی نکشید صدای پر از ناز شاداب را شنید: ربات دوست یابی حرفه ای سلام. هوفی کشید کلافگی امانش را بریده بود کم مانده بود سر به دیوار بکوبد خودش را نمیفهمید نفرین به این حال مجهولش: سلام شاداب کجایی؟ ربات دوست یابی جهانی خونه ام تازه بیدار شدم. به ساعت دیواری نگاه کرد نزدیک یک ظهر بود: ساعت سه هتل ستاره منتظرتم. شاداب سر کیف شد و زمزمه کرد: چی شد ربات دوست یابی جهانی رو پیچوندی؟ گوشی را قطع کرد حوصله اراجیفش را نداشت میبینمت. لباس عوض نکرد بعد از ناهار باید میرفت.