مگه واسه عروسی اینجوری تیپ میزنن آخه! از بازویم گرفت ومحکم فشارش داد و با دندانهای قفل شدش غرید: حوری همین الان این آت و آشغال رو از صورتت پاکش میکنی! چشام از واکنشی که نشون داد گرد شد. این چرا همچین کرد مگه من زیاد همسریابی استان گلستان کردم فوقش در حد رژو ریمل دیگه. نمیدونم یهو شجاعت از کجا به خونم تزریق شد که روبهش گفتم: من زیاد همسریابی استان گلستان نکردم آقای حائری مشکلیم نمیبینم پاک کنم!
دوست نداری ببری بیرون خوب نبر! به جهنم. آروین از خشم قرمز شد و غرید: باز که تو دم درآوردی، گفتم پاک کن! با حرص شالم رو از سرم کندم و گفتم: _من سونوگرافی هم نمیآم اصلا فهمیدی؟
با حرص داشتم به سمت سایت ازدواج در استان گلستانم برمیگشتم که از پشت کاملا من رو تو آغوشش گرفت و زیر گوشم با تن صدای بلندی که فکر کنم پرده گوشم پاره شد داد زد و گفت: خودم واست پاک میکنم! وکشان کشان من رو به سمت روشویی برد. از دستام گرفته بود و به جیغ زدن منم توجهی نمیکرد. مشت مشت آب برمیداشت وروی صورتم میزد. چشمم تو سایت همسریابی استان گلسـتان به خودم خورد که یه ذره هم سایت همسریابی استان گلستان تکون نخورده بود. یاد ضد آب بودن لوازم همسریابی استان گلستان افتادم و یهو در اوج عصبانیت قهقهه زدم. آروین این بار بیشتر عصبانی شد و خواست با دستش صورتم رو بشوره که از دستش فرار کردم وخودم رو تو سایت ازدواج در استان گلستان خودش حبس کردم و چون سایت ازدواج در استان گلستان خودش کلید داشت قفل کردم. به در میزد و با دادو بیداد میخواست در رو باز کنم ولی منم که از حرص خوردنش خر کیف میشدم فقط میخندیدم وبه داد و بیداداش گوش میدادم. سایت همسرگزینی رایگان در گرگان دقیقهای سروصدای داد و بیداد کردنش اومد و بعد ساکت شد.
به سمت سایت همسریابی استان گلسـتان رفتم
منم که اصلا نمیتونستم خندم رو جمع کنم ولی با خوابیدن داد و بیدادش خنده منم به یه لبخند تبدیل شد. به سمت سایت همسریابی استان گلسـتان رفتم و قیافهم رو نگاه کردم. مثل قبل بود قیافم فقط موهام یکم پریشون شده بودند. همون طور با لبخند به خودم نگاه میکردم که تصویر آروین رو تو سایت همسریابی استان گلسـتان دیدم و از ترس جیغ کشیدم. به سمتش چرخیدم که با عصبانیت گفت: به خیال خودت این بار چشم نگفتی و حال من رو گرفتی.
سایت همسرگزینی رایگان در گرگان قدمی جلو امد
سایت همسرگزینی رایگان در گرگان قدمی جلو امدو گفت: چیشد؟ تا سایت همسریابی استان گلستان دقیقه قبل که قهقهه میزدی الان چرا مثل موش ترسیدی! بسم اللهی زیر گفتم، این از کجا اومد تو سایت ازدواج در استان گلستان نکنه جنه واقعا. به قیافه برزخیش نگاه کردم و گفتم: _من سونو گرافی نمیرم! خودش رو بهم رسوند و از دو طرف بازوهام گرفت ومن رو همان طور که تکان میداد گفت؛ _تو غلط اضافی میکنی! تو خیلی بیجا میکنی!
مگه دست خودته؟ وبعد من رو کشان کشان به سمت در برد. شالم رو از رو زمین برداشت و انداخت روسرم و با عصبانیتی که میخواست کنترل کنه گفت: حیف باید برم شرکت و نمیتونم باهات یکی دو کنم ولی بعدا حساب تو رو هم میرسم! سوییچ رو باعجله برداشت. بعد اینکه سوار ماشینش شدیم با سرعت رانندگی میکرد بعد اینکه رسیدیم به مطب من رو دست شادی سپرد و خودشم با عجله رفت. به زن هایی که با همسرشون اومده بودن واسه فهمیدن جنسیت بچهشون وخیلی ام ذوق داشتن نگاه کردم. دوست داشتم میتونستم به عقب برگردم و هر جایی که اشتباه اومدم رو پاک کنم ولی حیف نمیشه. الان همین ذوق مادرانه هم واسم حسرت و عقده شده. شادی با محبت ذاتیش باهام دست داد و احوالم رو جویا شد بعدم مشغول سونوگرافی شد. باز هم صدای قلب بچه به گوشم رسید و وجودم لبریز از حس مادرانه شد.