همسریابی آنلاین هلو - سایت ازدواج


سایت ازدواج در استان یزد چند عضو فعال دارد؟

همسریابی با عکس و شماره تلفن بدون در زدن وارد اتاقم شد و با امر دستوری گفت: پاشو بیا خوابم میآد! نه بابا چیز دیگه ای نمیخوای احیانا؟ بدون توجه بهش روی تخت

سایت ازدواج در استان یزد چند عضو فعال دارد؟ - سایت ازدواج


سایت ازدواج در استان یزد

سایت همسریابی در استان یزد با لبخندی که میتونستم از پشت دیوارم ببینم گفت: یه دختر یه پسر.

و ایهان اینبار بیشتر ذوق کرده گفت: پس دخترت عروس خودم! ِ

بعدش کانال تلگرام همسریابی یزد

و انگار داشت میرقصید که هی میگفت حالا کمر، حالا بیا! و صد درصد داشت دلقک بازی در میآورد. بعد از چند دقیقه جو عادی شد و هر دو برادر انگار جدی شدن و این بار صدای آیهان که گفت: داداش با مامانم حرف زدم قراره هفته بعد زنگ بزنه و اجازه خواستگاری رو بگیره. چند دقیقه سکوت برقرار شد و بعدش کانال تلگرام همسریابی یزد گفت: بعدا چوبش رو میخوری پسر، رویا زن زندگی نیست. آیهان گفت: من زن آروم کلا دوست ندارم، زن باید یه چماق بگیره دستش و نذاره مرد دست از پا خطا کنه. سایت همسریابی در استان یزد یه زن سایت ازدواج در استان یزد خطابش کرد و آیهان ادامه داد: حالا واسه چی گفتی الان بیام؟ میترسیدی فردا یه ناهارم بدی؟

کانال تلگرام همسریابی یزد گفت: حالا اومدی دیگه چیزی ازت کم شد؟

بالاخره ماجرا فیصله یافت. بعدش هم آیهان انگار میخواست بلند شود و برود که روبه همسریابی با عکس و شماره تلفن گفت: راستی، امروز بابا سراغت رو میگرفت، میگفت یه سر بهش بزنی، یه روز دست حوری رو بگیر و برو خونه. چیزی نمیشه همسریابی با عکس و شماره تلفن آینازم دلتنگتِ. وبعد با صدای بلند خطاب به منم گفت: حوری!

من رفتم. عدم صدای بسته شدن در اومد. همسریابی با عکس و شماره تلفن بدون در زدن وارد اتاقم شد و با امر دستوری گفت: پاشو بیا خوابم میآد!

نه بابا چیز دیگه ای نمیخوای احیانا؟ بدون توجه بهش روی تخت دراز کشیدم و آروین هم با پررویی کنارم دراز کشید.همان طور که به سقف خیره بود گفت: دفعه بعد بهت آوانس نمیدم، حتی اسم اون پسره هم بیاری هم تو رو میکشم هم اون رو و پرتت میکنم دلال ازدواج در یزد از خونم

و محکم بغلم کرد و چشاش رو بست. واقعا سایت ازدواج در استان یزد یه مرد عجیب در عجیب که دوست داره اذیتم کنه! صورتم به گزگز افتاده بود و میسوخت ولی سایت ازدواج در استان یزد اصلا به روش نمیآورد که بهم سیلی زده و الان با پررویی تمام کنارم خوابیده بود. من هم کمکم چشمانم سنگین شد و خوابم برد. صبح با صدای آب دوش چشام رو باز کردم که سایت ازدواج در استان یزد رو دیدم که باز حیا رو قورت داده بود و بازم بدون خجالت داشت با بالا تنه لخت میگشت. با دیدن این که من بیدار شدم گفت: پاشو چقدر میخوابی لنگ ظهر حوری. به ساعت نگاه کردم که ساعت دوازده بود. من یعنی تا این ساعت خواب بودم؟

بلند شدم و بعد شستن دست وصورتم به آشپزخانه رفتم که سایت همسریابی در استان یزد لباس پوشیده بود و داشت میرفت صیغه یزد تلگرام.

بدون توجه به من بازم صیغه یزد تلگرام رفت

بدون توجه به من بازم صیغه یزد تلگرام رفت و در رو هم قفل کرد. منم بدون خوردن صبحانه جلوی تلویزیون نشستم و سریال انتقام شیرین رو نگاه کردم، نکنه منم نفرین شده باشم و بخاطر نفرین یکی زندگیم به این روز افتاده! ولی هرچی فکر میکردم چیزی یادم نمیاومد. وقتی دیدم دارم کم کم خل میشم و مثل این زنایی که هرچیزی رو به بخت اقبالشون ربط میدن دارم رفتار میکنم کانال رو عوض کردم وتام وجری نگاه کردم! چند ساعتی جلو تلویزیون نشسته بودم که صدای چرخش کلید رو تو قفل شنیدم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم دختری رو دیدم که با تعجب بهم زل زده بود و داشت براندازم میکرد،

زود از جایم بلندشدم و منم با تعجب و ترس گفتم: تو دیگه کی هستی؟ لبخندشیرینی زد و گفت: توباید حوری باشی، درسته؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب