
اکراد در حینی که از کنار آغاز نو همسریابی تلگرام رد میشد، گفت:
بر میگردم.
و رفت سمت یک باجه ی دیگر و چند نفر جلوی باجه داشتند میگفتند: یورو هم رفت بالا! نفر مقابلش گفت: چشم بسته غیب گفتی! آغاز نو همسریابی تلگرام گوشش را مالید و همان جا کنار آسمان ایستاد.
سایت آغاز نو همسريابي چمدانش را عمودی گذاشت کنار دیوار و دست به سینه ایستاد. گفتی برای تفریح نیومدی؟
آسمان نگاهش را تا جلوی پای سایت آغاز نو همسريابي کشاند
آسمان نگاهش را تا جلوی پای سایت آغاز نو همسريابي کشاند. عصبی بود امروز. -بله برای مداوای مادرم اینجام. ابروان بالا پرید! آسمان! مداوای مادرش در خارج از کشور؟! مگه تو ایرون خودمون معالجه نمیشد؟ درثانی، هزینه ش رو از کجا آوردی؟ گنج کشتی سن خوزه رو زدی یه شبه؟! آسمان پوست لبش را کند و بدون اینکه به امیرحسین نگاه کند، گفت: -بیمارستانای اینجا جوابش کردن. تو این یه ماه دکتری نبوده که نبرده باشیمش ولی همه گفتن امیدی نیست. بغض کرده بود و به زحمت کلمات را کنار هم میچید. با دستمال سفیدِ دستش آب بینی اش را گرفت و ادامه داد: یه خَیِر کمکمون کرد.بده تا عمر دارم کنیزیش رو میکنم! اغازنو همسريابي خیره به چشمان ابری آسمان فکر کرد خَیِر؟ یعنی جعفر سیانت تا این حد پیش رفته؟
اما باهم این قرارها را نگذاشته بودند!
او که در جریان نبود. اغازنو همسريابي نگاهش را کشاند به باجه های شلوغ آن کنار. -چرا تو این ماه چیزی نگفتی؟آسمان بی هیچ مکثی گفت: چرا باید میگفتم؟!
نگاهش برگشت سمت آسمان. روی زمین را نگاه میکرد و داخل چهره اش هیچ اثری از آن دختر مظلوم و ساد گذشته نبود. اغازنو همسريابي دهان باز مانده اش را بست و بزاق دهان و بغض و تعجبش را توأمان باهم قورت داد و سعی کرد درون لحنش هیچ اثری از تعجب نباشد: چون به قول خودت من صاحبکارتم! آسمان پوزخندی زد و سرش برگشت به آنطرف سالن. یک پیرزن هفتاد-هشتادساله روی صندلی روبه رو نشسته بود و زل زده بود به آن ها. چشم بر نمیداشت انگار داشت فیلم برنده ی جشنواره کن را نگاه میکرد! اغازنو همسريابي لپش را از داخل گاز گرفت.نیستم؟ آسمان سرش را برگرداند و دوباره چشم دوخت به زمین جلوی پای همسریابی آغاز نو. درون صدایش، لحنش، کلامش دلخوری و شکایت موج میزد و همسریابی آغاز نو نمیدانست از کجا خورده؟ چراکجای دنیا دیدید آدم به صاحبکارش گزارش لحظه به لحظه ی زندگیش رو بده که من بدم؟!
همسریابی آغاز نو با غیظ گفت: کجای دنیا دیدی
همسریابی آغاز نو با غیظ گفت: کجای دنیا دیدی یه صاحبکار با زیردستش مشاعره راه بندازه، صبحونه بخوره، زخمش رو ببنده، با وجود تمام خرابکاری اش بیمه ش کنه و استخدامش کنه؟
کجای دنیا دیدی یه صاحبکار نصفه شب بره زیر دستش رو از تو طویله ای به نام امیرکبیر بکشه بیرون که اصلا معلوم نیست اون وقت شب اونجا چه... خواست بگوید چه غلطی میکرد حرفش را خورد. آسمان هم اخم کرده بود ولی مسکوت و سربه زیرافکنده فقط گوش میکرد. آغاز نو همسریابی تلگرام همانطور عصبی ادامه داد.