بلند شدم رفتم اون طرف پاروان و با دیدن چیزی که دم در دیدن سرجام خشکم ز د. دو نفر با دیدنم به سمتم اومدن، خانم و آقایی آشنا. لبخندی زدم، سریع خودشون رو رسوندن. با اومدن به این طرف، سایت دوستیابی استان هرمزگان دیدشون و جا خورد! مامان آسیه طاقت نیاورد و به سمت سایت دوستیابی در استان هرمزگان رفت و با گریه بغلش کرد.
های دوباره فیلم هندی! کانال دوست یابی هرمزگان کجایی! با لبخند بهشون خیره شدم. آقای شاکری نفس عمیقی کشید، رو به من کرد و به سختی کلمه ای آروم رو به زبون آورد: ممنون! خواستم تنهاشون بذارم که پدرزنم نذاشت. اتاق ساکت بود اما صدای گریه آروم مادر و دختر شنیده میشد. از ته قلبم براش خوشحال بودم! حرف زیادی زده نشد. نوهشون رو بغل کردن و قربون صدقهش رفتن. پرستار اومد و با سایت دوست یابی و اشاره گفت که باید برن. مادرش دلش نمیاومد بره؛ اما رفت. هر دو خیلی شکسته شده بودن؛ اما امروز نور امیدی توی چشمهاشون دیده می شد.
کانال دوست یابی هرمزگان واقعا خوشحال بود
سایت دوستیابی استان هرمزگان کانال دوست یابی هرمزگان واقعا خوشحال بود. هر دو سایت دوست یابی کردیم. چیزی نگذشت که مرخص شد و برگشتیم خونه، یه جشن مختصر گرفتیم، همگی و بدون کم و کاست! سلمان همه رو دور هم جمع کرده بود! سایت دوستیابی در استان هرمزگان بغلش کرده بود و اون کوچولو توی بغلش خوابیده بود. ترکیبی که عاشقش بودم. شیطنتهای زینب خانومانه تر شده بود و کمتر کرم میریخت؛ ولی بازهم اذیتش رو میکرد! سایت دوستیابی استان هرمزگان میگفت دختر زینب رو میگیره برای سلمان! مامان حمیده ذوق میکرد و میخندید. زینب هم خوشش میاومد و سلمان و که بغل میکرد میگفت دومادمه نگاه کنین من مادر زن شدم!
پدر و مادر سایت دوستیابی در استان هرمزگان هم حضور داشتن، ناگفته بخشیده بودنش؛ گرچه میدونم بازهم فیلم هندی خواهیم داشت. مهمونها رفتن اما مادرش پیشمون موند تا کمک کنه توی جمع و جور کردن خونه. پذیرایی و اینها به عهده ی زهره و مامان بود. سلمان تنها روی تخت ما خوابیده بود و اثری از مامان و مامانبزرگش نبود! آخجان! بهترین وقت برای خلوت پدر پسری! دستهاش رو همچین مثل وز نه بردارها گرفته بود و با اون کاله نوزادیش دل میبرد. آخ ای پسرک قوی! رفتم کنارش دراز کشیدم و دست کوچیکش رو گرفتم ماچ کردم و گفتم: از کانال دوست یابی هرمزگان گفته باشم مامانت قبل از اینکه مامانت باشه زن منه بخوای بیشتر از من وقتشو بگیری کانال دوست یابی هرمزگان میره توی هم!
تکونی به چشمهاش داد و معلوم بود نور اتاق اجازه نمیده چشمهاش رو باز کنه. دستم رو چشمش گرفتم تا سایه بیفته. چشمهاش رو باز کرد و نگاهی کنجکاوانه بهم انداخت. گفتم: اونجوری نگاهم نکن پسرم! اختیار از کف دادم و یه گاز از لپش گرفتم. گریهش در اومد. داری چه کار میکنی امین؟ بلند شدم با دستم لپ سلمان رو نازی کردم. هیچی باهم سایت دوستیابی در استان هرمزگان میکردیم! سایت دوستیابی استان هرمزگان اومد و سلمان رو بغل کرد: میگن بچه رو با باباش تنها نذارین بیخود نمیگن! دیگه گازش نگیر لطفا این یک روزشه فقط! چشم چشم ببخشید!
همونطور که از اتاق میرفت بیرون یکم تکونش داد، گریهش آروم شد. بابات اذیتت میکرد آره؟ مامانی قربونت بره خوشگل من. خندیدم و دوباره دراز کشیدم. نیومده شد رقیبم! شیطون. من تنها خوابیدم و پسر و مادر و مادربزرگ با هم خوابیدن. آخیش! خواب! دو ساعت نگذشت بیدار شدم. سلمان خان قرار نبود از شب اول شروع کنی ها! شیفتی بغلش میکردیم راهش میبردیم تا آروم بشه. معلوم نبود دقیقا چشه شاید دلش درد میکرد. یه نوبت من بغلش میکردم یه نوبت سایت دوستیابی استان هرمزگان. مامانبزرگ پا درد داشت طفلک. تا صبح وضع همین بود. اگه آزمایشها مشخص نمیکردن که از هر جهت کانال دوست یابی هرمزگان به دود بودنش فکرم سالم بود. میکردیم. آخ که چه مصیبتی میشد! ولی سایت دوست یابی سال فقط انگار شیر مادر براش کافی نبود باید شیر خشک هم به عنوان مکمل میخورد. این رو فرداش دکتر گفت بهمون.