گفته پسری در راه است اما همچنان ضعیف و نحیف. صنم زن عمو، عمو و ساغر از خرید برمیگردن، با لبخند به استقبالشون میرم. عمو با دیدنم: عروس کجاست این پسر عاشق ما؟ دلم تکون بدی میخوره عاشق لقب خوبی نبود: نیومده هنوز. دوهمدم ثبت نام اخمی کرد و گفت: زنگ زدی بهش؟ به دروغ لب باز کردم: در دسترس نبود. اگر زنگ میزدم نمیگفت به تو چا مربوط که کجا هستم و کجا نیستم ؟ ثبت نام سایت دوهمدم و ساغر روی قالیچه نشستن و قوانین سایت همسریابی دوهمدم با روحیه خرید ها رو باز کرد و به من نشون داد عمو هم شماره ی دوهمدم رو گرفت زیر چشمی تمام حواسم به دوهمدم ثبت نام بود.
کجایی پسر؟ ... تو نبایدبه زنت یه زنگ بزنی از نگرانی درش بیاری؟ دلم فرو ریخت زنش ؟ هنوز چند روزی باقی مونده. زود باش. عمو قطع کرد و گفت: داره میاد. خوشحال شدم و دلم آروم گرفت. لب باز کردم: اون کیسه سفیده چیه؟ زن عمو با لبخند گفت: به زور وادارش کردم یه لباس بگیره. ساغر خجالت زده سر به زیر انداخت نگاهش کردم و گفتم: یعنی قصد نداشتی چیزی بگیری؟؟ نگاهم کردم خم شد و لپم رو بوسید: معلومه که میگرفتم دیوونه اما گذاشته بودم آخرین نفر اما ثبت نام سایت دوهمدم دست بردار نبود. لبخند زدم و گفتم: برو بپوش. نگاهی بهم انداخت و گفت: بازش کن ببین دیگه نمیپوشم.
قوانین سایت همسریابی دوهمدم گفت
قوانین سایت همسریابی دوهمدم گفت: برو بپوش منم خوب ندیدمت تو اتاق پرو. ساغر هم بلند شد و کیسه رو برداشت عمو با لبخند و لذت به جمع ما نگاه کرد روی مبل نشست و روزنامه ی معروفش رو به دست گرفت. از زن عمو قیمت کت و دامنش رو پرسیدم و کت شلوار عمو رو... هر دو مشکی خریده بودن. ساغر هم طولی نکشید که وارد سالن شد. با دیدنش نفسم رفت... پیراهن بادمجونی تیره کار شده با آستین های توری ی کار شده و پوفکی لباس کامال پوشیده و شیک بود، بلند شدم و جلو رفتم موهاش رو دورش باز ریخته بود. بغلش کردم و گفتم: خیلی خوشگله عوضی. لبخندی خجول زد و سرخ شد نگاهش کردم و گفتم: مثلا من عروسم ببین کی داره سرخ و سفید میشه. ثبت نام سایت دوهمدم خندید وعمو نگاهمون کرد. تراول پنجاه تومنی از جیب خارج کرد و روی کانتر گذاشت و به قوانین سایت همسریابی دوهمدم گفت: دوهمدم ثبت نام جان صدقه رو بعد بردار.
با ساغر به دوهمدم ثبت نام نگاه کردیم
با ساغر به دوهمدم ثبت نام نگاه کردیم و هردو جلو رفتیم و بی اراده خم شدیم و هم من و هم ساغر لپاش رو بوسیدیم زن عمو با لبخند عمیقی نگاهمون کرد. کمر راست کردیم ساغر لب باز کرد: چرا گریه میکنی؟ دستی به صورتم کشیدم و به ساغر گفتم: خودت چرا گریه میکنی. عمو تک خنده ای کرد و زمزمه کرد: زنده باشم و خوشبختیتون رو باچشمام ببینم. پلک محکمی میزنم و ساغر هم با درد رو برمیگردونه. ما تو بد مخمصه ای افتادیم! کاش یا خیلی بزنه جلو یا ببرمون به گذشته، اینجای زندگی نفسمون خیلی گرفته!
دوهمدم به طرف خونه ماشین رو به حرکت در آوردم، حالم از وضعیت بلاتکلیفم بهم میخورد، از اون طرف میخواستم زن بگیرم از این طرف نگین ول کن ماجرا نبود؛ درسته نمیتونم به خاطر دوهمدم آزادی هام رو رها کنم اما دلمم نمیخواست هفته ی اول عقدم دوهمدم چیزی متوجه بشه حقیقت دلم براش میسوزه... بعد یه مدت متوجه شد مهم نیست، باید کنار بیاد قرار بود فقط شیش ماه دیگه هم رو تحمل کنیم به محض به دنیا اومدن بچه، من پا پس میکشم و جدا میشیم... قراره نوه های اردشیر رادفر همین بود. از من فقط یک اسم میمونه تو شناسنامه ی بچه ی نادرستش.