خودش گفت که باز هم میآید. گفت که باز هم میتوانیم یکدیگر را ببینیم، دروغ که نمیگفت؛ نه؟ دستم را برای گرفتن تاکسیای بلند کرده و زمانی که یکی از تاکسیهای زرد مقابلم ایستاد، سرم را به طرف سایت رایگان همسریابی با عکس چرخاندم. با دیدن سایت رایگان همسریابی با عکس چشمانش رنگ تعجب گرفته و یک قدم به جلو آمد. با دیدن تعجب و حیرت او سایت رایگان همسریابی با عکس من هم متعجب دستی بر روی گونه ام کشیدم که خیسی آن را احساس نمودم.
نمیدانم چرا، اما بدون اینکه باری دیگر به او نگاه کنم، به سرعت سوار ماشین شده و آدرس مورد نظر را دادم. با کف دستانم اشکهای نشسته بر روی گونه ام را پاک کرده و کیفم را محکم میان دستانم گرفتم. سرم را چرخاندم و از پشت شیشهی ماشین به رهگذران و ماشینهای در حال عبور خیره شدم.
شمآره تلفن سایت رایگان همسریابی با عکس متوجه آن نشده بودم؟!
چرا گریه کردم؟ اصلا چطور شد که گریه کرده بودم اما شمآره تلفن سایت رایگان همسریابی با عکس متوجه آن نشده بودم؟! چطور میتوانستم به این راحتی اشک بریزم؟ به چه دلیل؟ دوری از او؟ نفس عمیقی کشیده و پلکهایم را آرام بر روی سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفنی قرار دادم. همان طور چشم بسته در ماشین نشسته بودم و پلکهایم در حال گرم شدن بود که صدای سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن را شنیدم: خانم... رسیدیم. پلکهایم را از هم گشوده و سری تکان دادم.
کرایه اش را حساب کرده و از ماشین پیاده شدم. قدم زنان با گامهایی اهسته و آرام حرکت میکردم و سرم را پایین انداخته بودم. به قدری غرق فکر کردن بودم که وقتی سرم را باال گرفتم، مقابل درشمآره تلفن سایت رایگان همسریابی با عکس ایستاده بودم. کلیدم را از درون کیفم بیرون آورده و در خانه را باز کردم.
سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن در اتاق خوابیده بود
وارد که شدم، با صدای آرامی به اهل خانه سالم کرده و پاسخم را گرفتم. سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن در اتاق خوابیده بود و سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن در آشپزخانه مشغول ریختن لیوانی آب برای سایت رایگان همسریابی با عکس بود. سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفنی هم در سالن و بر روی یک از مبلهایمان نشسته و با شور و اشتیاق فراوان مشغول چت کردن بود.