ابروهایم پر ید و سر تکان دادم اشتباه نکن.. .دنیا دست سایت رسمی ازدواج موقت حافظون هلن زنِد! خنده اش گرفت سرش را به زیر انداخت و خنده زیبایش به دلم نشست.. . به سرعت باد فروردین ماه را پشت سر گذاشتیم و روز افتتاحیه رستوران فرا رسید سالن تحویل غذا و روی میز پیشخوان پر شده بود از سبد های گل و حیاط سایت رسمی ازدواج موقت حافظون از جمعیت بود و من با خوشحالی نگاهشان میکردم که با در و دیوار سلفی میگرفتند.
سایت ازدواج دائم هلو و زانیار تدارک دیده بودند
کانال ازدواج موقت هم تیپ زیبایی زده بود و بین پرسنل می گشت و نظارت میکرد کنار سبد گلی که سایت ازدواج دائم هلو و زانیار تدارک دیده بودند ایستادم، آنها نبودند اما همین گل ها هم دلگرمم میکرد اما انتظار مسخره ای که از سر شب گریبانم را گرفته بیچاره ام کرده بود و با خودم گفتم تو خودت بی خیالش شدی پس الان چه مرگت است ؟
صدایی از درون فر یاد زد نگو ب ی خیالش شدی که باورم نمیشود، بی خیالش نیستی وقتی هنوز دست و دلت میلرزد برایش و با خبر بستر ی اش قلبت به درد میاید موسسه ازدواج موقت عارفین چرخ ی خوردم و از یکی از گارسون ها یک لیوان آب خواستم و بعد بعد اتاقم پناه بردم.. . رستوران خلوت شده بود و تنها ده نفری مانده بودند برای تمیز کاری کف و سالن، درب اتاقم را بستم، موبایلم را توی کیفم گذاشتم و رو به کانال ازدواج موقت گفتم: کارا دیگه تمومه، تو هم خسته نباشی امروز خیلی شلوغ بود ممنون خانم شما هم خسته نباشی.
واضح شد مرکز ازدواج موقت دیدار سبز ؟
هنوز از در سالن بیر ون نزدم چرخیدم، نگاهش کردم و صورت کسی در ذهنم واضح شد مرکز ازدواج موقت دیدار سبز ؟ او هم چرخید رو به رویم ایستاد ومن گفتم: تو با موسسه ازدواج موقت عارفین آشنا نیستی ؟
خنده اش ُ من به بابا گفتم شما از فامیلی ام می فهمین ابروهایم باال پر ید بابات ؟ بله گیج شده بودم، پدرش که همان سایت رسمی ازدواج موقت حافظون رستوران شعبه تهران باشد در همان پایتخت هم زندگ ی میکرد پس دخترش اینجا در شیراز چه میکرد ؟ حرف سایت ازدواج دائم هلو در ذهنم تکرار شد سایت ازدواج دائم هلو همین که فهمید داری شعبه شیراز میزنی اینقدر خوشحال شد که انگار دختر خودش داره پیشرفت میکنه.. . دست به پیشانی گرفتم و گفتم: نگو که اتفاق ی آگهی ما رو دیدی سرش را به چپ و راست تکان داد بابا شما رو به من معرفی کردن، گفتن به شما اعتماد کاف ی دارن خدمه ها که کارشان تمام شده بود را مرخص کردم یکی از صندلی هایی که برعکس ر وی میز گذاشته بودند را صاف زمین گذاشتم و نشستم کانال ازدواج موقت من دانشگاه شیراز مدیریت بازرگان ی می خوندم یک ماهه درسم تموم شده ولی به گفته بابا که شما قراره شعبه بزنید تهرون نرفتم صبر کردم اگر اشتباه نکنم وقت ی درست تموم شه دیگه خوابگاه ی هم درکار نبوده. .. پس موسسه ازدواج موقت عارفین چند وقت کجا بودی ؟
مسافرخونه نفس عاجزانه ای بیرون دادم و گفتم: چرا بابات با خودم در میون نذاشت ؟ دیگه اینهمه معطل نمی موندی که آواره مسافرخونه بشی بابا باهام شرط کرد تا قبل از اینکه سایت رسمی ازدواج موقت حافظون بشم بروز ندم که نسبت ی با هم داریم چرا آخه ؟ من اگر می فهمیدم دختر اوشون ی زودتر استخدامت میکردم اونقدرم چک ضمانت ازت نمی گرفتم بابات گفته مرکز ازدواج موقت دیدار سبز بهش اعتماد دارم ولی نگفته من خیلی بیشتر بهش اعتماد دارم ؟ خندید و من را هم به لبخند وا داشت