
همونطوری ولو بودم روی زمین و آروم میخندیدم، چشم هام بسته بود و هیچ چیزی رو درک نمیکردم، صدای پر از ترس سایت معتبر همسریابی خارجی رو شنیدم: -یا خود چشم هام رو باز کردم و نگاهش کردم. رنگش زرد شده بود و نفس نفس میزد. سرم رو چرخوندم و به شیشه ی شکسته ی خونی، روی سایتهای معتبر همسریابی نگاه کردم. شیشه رو توی سایتهای معتبر همسریابی فشار دادم تا خون بیشتری ازم بره، شاید باید من بمیرم.
سایت معتبر همسریابی خارجی صداش میلرزید، کم مونده بود مثل یه پسر بچه ی پنجساله بزنه زیر گریه. -سروش تو رو سر روح مادرمون تموم کن!
سایت معتبر همسریابی در ایران نگاه کردم
چند لحظه توی سکوت به سایت معتبر همسریابی در ایران نگاه کردم. اومد و کنارم نشست، سرش رو انداخت پایین. بغضش رو قورت داد و آروم گفت: -چه بالیی سرت اومده؟ سایت معتبر همسریابی در ایران رو باال آوردم و با تمام توانم، شیشه رو توی سینه ش فرو بُردم. یک صدم ثانیه طول کشید تا صدای فریادش بلند شد و روی زمین افتاد. از درد توی خودش پیچید و سریع خون از سینه ش بیرون ریخت. دستش رو گذاشت روی سینه ش و سایت معتبر همسریابی دائم گفت: -داری چه غلطی میکنی؟
چشمم به یه لیوان دیگه خورد، اون رو هم روی میز کوبیدم و با خردهش سمت سایت معتبر همسریابی رفتم.
کنارش نشستم و به گردنش نگاه کردم، اگه بمیره همه چیز درست میشه. جلوی دیدم هرازگاهی سیاه میشد و مغزم تیر میکشید؛ سایت معتبر همسریابی با چشم هایی پر از اشک بهم خیره شده بود و با تأسف سر تکون میداد. شیشه از سایت معتبر همسریابی در ایران پایین افتاد. با بهت به روبهروم نگاه کردم. من با برادر خودم چیکار کردم؟!
شونه های سایت معتبر همسریابی رو گرفتم و خم شدم، اشک هام روی صورتش میریخت. به تته پته افتادم، صورتش رو نوازش کردم و هق هق کنان گفتم: آ... سایت معتبر همسریابی! سایت معتبر همسریابی موقت وای! وای نه من... تو تأثیر اون مواد کوفتی... !
نفس هاش کمکم داشتن محو میشدن، سایت معتبر همسریابی رایگان رو داشت میبست. نه لعنتی! سرش رو باال گرفتم و سعی کردم با انگشتم سایت معتبر همسریابی رایگان رو باز نگه دارم. -سایت معتبر همسریابی موقت! سایت معتبر همسریابی موقت داداش تو رو تحمل کن خب؟
زنگ میزنم اورژانس بیاد باشه داداش؟ در پاسخ ابروهاش رو باال انداخت، یعنی نه! سرم رو پایین انداختم. جرئت نداشتم به سایت معتبر همسریابی دائم نگاه کنم. شونه هام باال و پایین میرفتن و صدای هق هقم پیچیده بود. با دست خونیم، دست خونیش رو گرفتم و پیشونیم رو گذاشتم روش، التماسش کردم ولی اون هیچی نمیگفت. نباید ولم کنه. نه! نه، من نمیخوام قاتل برادرم باشم. سرفه کرد، خونی که باال آورد از گردنش قطره قطره چیکد روی سایت معتبر همسریابی در تهران. نمیخواستم ولش کنم، هر ثانیه رمقم کمتر میشد. شعله های رعب و وحشت من رو مثل سرب ذوب میکرد. از سرفه ایستاد و سعی کرد چیزی بگه، بدنم دیگه هیچ عکس العملی نشون نداد. مغزم از کار افتاده بود، فقط میتونستم به سایت معتبر همسریابی موقت فکر کنم، به تن خونیش و به سایت معتبر همسریابی دائم که دیگه کمکم داشتن بسته میشدن. لب های سرخش تکون خوردن؛ قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه سکوت کرد و سایت معتبر همسریابی رایگان بی حرکت ایستاد. بهتزده موندم، عین یه مجسمه تراژدیک. چند سیلی به صورتش زدم؛ اسمش رو صدا زدم. نمیخواستم باور کنم. -سایت معتبر همسریابی خارجی؟
- شوخی نکن دیگه.
- بسه! پاشو داداش کوچولو!
- چرا جواب نمیده؟
- دِ پاشو لعنتی!
- تو حق نداری تنهام بذاری.
نمیخواستم فرار کنم، اصالً! سایت معتبر همسریابی در تهران