می خواستم جناب ساریخانی رو ببینم شما ؟ معرفی ازدواج موقت زند نگاهم کرد و اندک ی متعجب بود و نمیدانم چرا! کارتون چیه ؟ مقتدر ایستادم و گفتم: هماهنگ کنید لطفا تلفن را برداشت داخلی گرفت و صحبت کرد و چقدر دلم می خواست مثل فیلم ها ب ی اجازه وارد اتاقش شوم و او نتواند چیزی بگوید اما حیف که آبرو برایم چیز مهمی بود.. .
دفاتر معرفی ازدواج موقت با دست اتاق رو به رو را نشانم داد
مراکز معرفی ازدواج موقت دفاتر معرفی ازدواج موقت با دست اتاق رو به رو را نشانم داد از این طرف بفرمایید با قدم هایی محکم خودم را به اتاقش رساندم بدون اینکه در بزنم دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم ُ پشت میزش ایستاده بود و از معرفی ازدواج موقت اصفهان هت داشت بودنم ب لبخند زیبایی زدم و گفتم: بدون خداحافظ ی رفتی یک چشمش به در باز اتاق بود و یک چشمش به تیپ معرکه ام زیر لب گفت: درو ببند لطفا نگاهم به صورتش چسبیده بود دفاتر معرفی ازدواج موقت و در را با هل کوچکی بستم میز را دور زد و گفت: برو خونه میام با هم حرف میزنیم تنها پوزخند زدم ظاهرم مانند درخت ی با ریشه های محکم بود دفتر معرفی ازدواج موقت قلبم در سینه دیوانه معرفی ازدواج موقت اصفهان میکرد گفتم: اون صیغه رو فسخ کن اخم ریزی کرد و با همان اخم لب های قرمز، موهای باز و پر یشانم که از زیر شال گیپورم بیرون ریخته بود را خیره بود حالت چشمانم مثل آدم کش ها شده بود!!
دفتر معرفی ازدواج موقت مشهد آمده بودم
همانقدر سرد و خشک.. . دفتر معرفی ازدواج موقت مشهد آمده بودم بگویم از امروز دیگر دوستت نخواهم داشت امده بودم که خودم را بکشم! معرفی ازدواج موقت را.. . معشوقه مرکز معرفی ازدواج موقت را.. . صیغه رو فسخ کن.. . همین معرفی برای ازدواج موقت بلند بگو که بشنوم گفتم برو خونه میام حرف میزنیم انگار که جمله اش را نشنیده باشم گفتم: خیلی وقتت رو نمی گیره، یه کلمه بگو صیغه باطله چشمانم را در چشمانش وصله زده بودم و ان دو تیله، بی رحمانه مرا به سمت خودشان می کشیدند اما من معرفی ازدواج موقت زند بودم هل شب گذشته مرده بود، فاتحه اش را هم خوانده بودند.. .
نمی تونم خنده حرصی کردم چرا می تونی که اگه نتونی خیلی برات بد میشه جناب ساریخانی ترسی در چشمانش دفتر معرفی ازدواج موقت کرد و من همین را می خواستم اما زود خودش را جمع کرد به میزش تکیه زد و دست به سینه گفت: نه که نتونم، نمی خوام که باطلش کنم ازم نخواه معرفی ازدواج موقت اصفهان موبایلم را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم: چرا. ..همین دفتر معرفی ازدواج موقت باطلش میکنی نگاه پر از کینه ام را مراکز معرفی ازدواج موقت بردم، نگاهش کردم و گفتم: مرکز معرفی ازدواج موقت آخه میدونی. ..
نمی خوام دوباره شب و نصفه شب هوسم به سرت بزنه از کالفگ ی دست ی به صورتش کشید و غر ید معرفی ازدواج موقت حرف دهنتو بفهم، معرفی برای ازدواج موقت دیشب من هوس نبود. .. فقط دلتنگ ی بود دلم لبه ی پرتگاه ایستاده بود هرلحظه ممکن بود بلغزد اما من محکم دستش را گرفته بودم دیگر بس بود. .. دقیق تر نگاهش کردم و گفتم: لطفا بیشتر از این معطلم نکن همانطور دلخور نگاهم میکرد و من مجبور بودم آخر ین و بدتر ین راه را پیش بگیرم دفاتر معرفی ازدواج موقت خیلی خوب روی نزدیک تر ین مبل نشستم و توی موبایلم عکسی را که دیشب بعد از به خواب رفتنش گرفتم را آوردم عکسی که در آن من در آغوش او بودم می دانستم کارم نامردیست