احسان من بر نمیگردم. هیچ وقت من از سایت همسان گزینی تبیان اصفهان عکس دارم شین و اریا یه ماه باهم خوب زندگی کردن و الان نمیدونم چی شده که آریا برگشته من تحمل ندارم دو روز دیگه طالقم بده من چه غلطی کنم.... احسان من نابود شدم نابود... اینم از امروز حاال دیگه میترسم حاال کی باید کنارم باشه که نترسم تو هیچ وقت منو درک نمیکنی که همینطوری ساده حرف میزنی من بی کس و کارم هیچ پشتیبانی ندارم... اگه سایت همسان گزینی تبیان اصفهان بیاد وبعد یه مدت دوباره بره چی...
سایت همسان تبیان با اون حالش شروع کرد
سایت همسان تبیان با اون حالش شروع کرد به جم کردن خونه ی بهم ریختش.... رفتم سمتش و گفتم بیا بشین تا دستتو پانسمان کنم. شروع کرد به داد زدن منو به این رفتارا عادت نده من هیچ حامی ندارم من تنهام بی کس و کارم مامان بابام ولم کردن رفتن...تو چراموندی....دست به من نزن من لازم ندارم تو اینطوری بهم ترحم کنی.... دهنم باز مونده بود... واقعا. ..سایت همسان تبیان فکر کرده من ترحم میکنم...
تو همین فکرا بودم که زنگ در خونه زده شد و رو به سایت همسان تبیان گفتم. جواب این حرفت رو میدم فکر نکن کم اوردم. وبا اخم های در هم رومو ازش گرفتم... رفتم سمت در تا درو بازکنم.... درو باز کردم که...دوتا غول بیابونی جلوم سبز شدن یا ... خیلی سریع رفتم بیرون و درو بستم و داد زدم سایت همسان درو کلید کن یکی من میزدم چهارتامیخوردم. درو باز کن خانم واگرنه این آقا خوش تیپه رو میکشیم.
با حال زارم داد میزدم سایت همسان تبیان نیا آجی هیچ غلطی نمیکنن هرچی محکم تر میزدن آخم در نمیومد میترسیدم. سایت همسان بیاد بیرون هامون دستش به سایت همسان گزینی تبیان تهران برسه داغشو سرش خالی میکنه. صدای گریه و داد سایت همسان گزینی تبیان تهران میومد.با آخرین توانی که داشتم داد زدم خواهری خوبم گریه نکن. یکم که گذشت داشتم دیگه بی هوش میشدم که چندتا مرد اومدن داخل. اون دوتا غول در اوردن و با حرفای تهدید کننده رفتن سمت در آسانسور و درو بستن دیگه ندیدمشون. دوتا از مردا زیر بغلم گرفتن و سایت همسان همین لحظه درو باز کردو با دیدن من دستاشو از دهنش گرفتو شروع کرد به جیغ زدن.
سایت همسان گزینی تبیان تهران.... تو این لحظه صدای در آسانسور اومد
سایت همسان گزینی تبیان تهران.... تو این لحظه صدای در آسانسور اومد سایت همسان با دیدن اون مسخ شد. و پشت بندش صدای آریا بود که شنیدم اینجا چه خبره احسان چی شده داداشم. وای. ..واییی نه آریا سایت همسان رو دید هردو چشم تو چشم شدن....وایی سایت همسان گزینی تبیان اصفهان زودتربه خودش اومدو گفت بیارینش تو ماشین. با چهره نگران خیره شده بود به من.