
عمر بدون توجه به ما در حالی که تو چشاش اشک حلقه زده بود سایت همسریابی معتبر رو با یه حرکت بلند کرد و دوید به سمت پله ها فردین همونطور که پشت سایت همسریابی معتبر و قانونی میرفت با تهدید و بغض رو به من گفت: آرشاویر تو رو داداشم میدونستم ولی بلایی سر سایت همسریابی معتبر نی نی سایت نیاد که دیگه اسمتم نمیارم چشامو با عصبانیت بستم. خسته بودم از دست خودم. دلم میخواست انقد خودمو با مشک بزنم که فکم خورد بشه وقتی عمر دستشو دور شونه های خانم کوچولوم حلقه کرد آتیش گرفتم.
اون زمان دیگه برام مهم نبود که چه حرفایی به سایت همسریابی معتبر میزنم لعنت به من لعنت به اون سایت همسریابی معتبر و قانونی با بغض مردونه ای چشمام و باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم ولی نه تنها بغضم کمتر نشد بلکه بیشترم شد. عمر با داد و صدای بلند رو به یکی از بادیگاردا گفت: ِد احمق دارم میگم برو دکتر خبر کن بادیگارد که از صدای بلند عمر جاخورده بود با تته پته چشمی گفت و دوید بیرون. عثمان و شیخ مالک هم با صدای سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان 98 اومده بودن توی سالن پذیرایی. یهو عمر با وحشت به صورت سایت همسریابی معتبر رایگان تهران نگاه کرد وگفت: یا نفس نمیکشه فورا رفتم پیش پای سایت همسریابی معتبر رایگان زانو زدم و سرمو روی سینش گذاشتم. نفس نمی کشید خانم کوچولوی من سایت همسریابی معتبر من نفس نمیکشید.
نجات سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو نبود
اگه بخاطر نقشه و نجات سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو نبود همون وسط میزدم زیرگریه. سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان خواست بهش تنفس مصنوعی بده که با اخم نامحسوسی کنارش زدم. قبلا یه دوره کلاس فوریت های پزشکی رفته بودم و بلد بودم. هر ۱۵باری که قلب رایکا رو ماساژ میدادم بازدمم رو تو دهنش میفرستادم بعد از ده دقیقه دکتر و پرستارا ریختن تو عمارت و اومدن بالا سر سایت همسریابی معتبر رایگان خواستن به بیمارستان منتقلش کنن که عثمان با اخم گفت: همین جا، حق ندارید از این عمارت خارجش کنید.
سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان 98 یقه عثمان و گرفت
سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان 98 یقه عثمان و گرفت و با خشم بلند داد زد: سایت همسریابی معتبر رایگان تهران داره از دست میره تو چی میگی؟؟ ولی مرغ عثمان یه پا داشت با عصبانیت گفت: دکتر بگو بیا اینجا مثل دفعه قبل چی؟دفعه قبل؟ تا خواستم بیشتر به این موضوع فکر کنم یهو دکتر همراه چند تا دستگاه وارد شد دستمو توی موهام فرو کردم و با کلافگی چنگی زدم دو ساعت گذشته بود. معلوم نبود دکترا تو اون اتاق کوفتی چه غلطی می کنن...عمر با سرعت به سمتم اومد و به دور ور نگاهی انداخت بعد از اینکه مطمئن شد کسی نیست صورتش و آورد جلو با تهدید زمزمه کرد: ببین جوجه فکلی دعا کن بلایی سر رایکا نیاد که خونتو میریزم با شنیدن کلمه سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو دیوونه شدم و مشت محکمی زیر چشمم زد و مثل خودش با اخم غریدم: واسه من سایت همسریابی معتبر رایگان سایت همسریابی معتبر نی نی سایت نکن تو هنوز منو نشناختی و نمیدونی چه کارا ازم بر میاد پس دور ور رایکا نبینمت که.... تا خواستم بقیه جملم و کامل کنم پرید وسط حرفم و با صدای کنترل شده ای گفت: تو چه نسبتی با سایت همسریابی معتبر داری؟هوم و دیگه چه نسبتی باهات داری که اینطوری جلز و ولز میکنی؟؟ چی داشتم بگم؟ بگم دوسش دارم اما از روی غرور زیاد اعتراف نکردم بهش.