
همان جایی که سایت همسریابی ازدواج همدم موتورش را پارک می کرد؛
به آن تکیه می داد و با لبخند کذایی وانمود می کرد که دلتنگ برا درزاده اش است و با دیدنش خوشحال شده است. خانم قنبری هم با لبخند دست یکتا را در دست او می گذاشت و می رفت. قدمی جلو رفت. آن زمان همه خوش خیال بودند. اصرار برای نرفتنش را می گذاشتند پای ناز کردنش. لرزیدن تنش به وقت رفتن به سوی سایت همسریابی ازدواج همدم را می گذاشتند پای شوق دیدار. حال بد شنبه شب هایش را می گذاشتند پای جدا شدنش از عمو مهربانش و به پدربزرگ لعنت می فرستادند که این بچه را پیش خودش نگه نمی دارد و به اجبار این عمو و برادر زاده را از هم جدا می کند
سایت همسریابی و ازدواج موقت بابا
هیچ کس نفهمید که سایت همسریابی و ازدواج موقت بابا آرزویش نگه داری تک دختر سایت همسریابی و ازدواج دائم بود
همه خاندان می خواستند اما یک نفر نخواست. آن هم سایت های همسریابی و ازدواج موقت بود. "مراسم چهلم را گرفته بودند. همه خاندان در عمارت سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو بابا جمع شده بودند. مراسم به سنگینی روز اول و هفتم نبود.حاال فقط سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو خانوم گریه می کرد و برای جوان رشیدنش شیون سر می داد. در این چهل روز، چهل سال پیرتر شده بود. هنوز شب ها، خواب آمدن سایت همسریابی و ازدواج دائم
را می دید. بقیه حلوا و چایی می خوردند و آرام با یک دیگر حرف می زدند.
گهگاهی هم با دیدن یکتای مشکی پوش، نچ نچی می کردند و سری برای یتیمی طفل تکان می دادند
شب که شد؛ غریب تر ها رفتند و مجلس خودمانی تر شد. سفره شام انداختند. سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو
بابا با عصایش سرسفره آمد و باالی سفره نشست. بازاری بود. راسته فرش فروش ها روی اسمش قسم می خوردند. ظاهر خشنی داشت و ابروهایش همیشه در هم تنیده بود جز وقت دیدن سایت های همسریابی و ازدواج موقت. اسم سایت های همسریابی و ازدواج موقت و دیدن سایت همسریابی و ازدواج در اهواز تنها چیزهایی بودند که لبخند به صورت این مرد زمخت و خشن می آورد.
بعد از رفتن فرزند »ارشدش، کمرش شکسته بود. در تمام دنیا تنها یک خط قرمز داشت تنها نصیحتش به دو پسرش هم همین بود
آبرو حواستون به آبروتون باشه که اگر بریزه نه میشه با پول خریدش و نه بابا آبرو به آسونی به دست نمیاد. بریزه دیگه نمیشه جمعش کرد. با جون قاشق برداشت و شروع کرد. بقیه به دنبالش شروع به خوردن غذا کردند. سمت راستش مرد ها نشسته بودند و سمت چپ اش زن ها. یکتا با بلوز و شلوار مشکی رنگ و موهای سایت همسریابی و ازدواج خرمایی رنگی که برعکس همیشه نامرتب دورش ریخته بود؛ کنار سایت همسریابی و ازدواج موقت خانم نشسته بود و آرا م آرام لقمه می گرفت. چهل روز بود که کسی صدایش را نشنیده بود. گهگاهی، بی صدا گوشه ای می نشست و اشک می ریخت. دکتر گفته بود شوکه شده، کاری به کارش نداشته باشند تا خودش حرف بزند. غذا در سکوت خورده شد. بعد از شام کسی از سر سفره سایت همسریابی و ازدواج نشد. از قبل سایت همسریابی ازدواج دائم اعالم کرده بود که بعد از شام سایت همسریابی و ازدواج موقت بابا حرف داره برای گفتن. صدایش را صاف کرد. کنار من و سایت همسریابی و ازدواج موقت خانوم بودین. من از کل دنیا سه تا بچه داشتم که محمد ممنون از همتون که توی این چهل روز رخت سیاه به تن کردین و علی رو ازم گرفت.
شکایتی ندارم. امانت بود دستم. حاال هم سه تابچه دارم. سایت همسریابی ازدواج دائم، فرشته و یکتا. اگر پسرم رو گرفت جاش یک دختر داد بهم. نفسی گرفت و اضافه کرد:
ریحانه، می زنین. ریحانه عزیز من بود و زن پسرم. به پدر پیرش این چند روزه، چند بار به گوشم رسیده یک حرفایی در مورد قول دادم سفید بخت شه اما اجل مهلتش نداد.
به وصلت سایت همسریابی و ازدواج در اهواز
درسته من اولش دلم رضا نبود به وصلت سایت همسریابی و ازدواج در اهواز و ریحانه اما بعد فهمیدم اشتباه فکر می کردم.
ریحانه دختر باغبون این عمارت بود درست اما نون حالل خورده بود. سید مصطفی نون زحمت کشی اش رو برد سر سفره زن و بچه اش که زنی مثل ریحانه رو تحویل سایت همسریابی و ازدواج در اهواز داد. درسته سید و زنش دیگه بین ما نیستن و فامیل آنچنانی هم ندارن اما خورد می کنم دندون کسی رو که پشت سر عروس از دنیای رفته من چیزی بگه. همون قدر که سایت همسریابی و ازدواج دائم برای من عزیز بود ریحانه ام عزیزه. پس حواستون به زبونتون باشه. شب به خیر. بعد هم با کمک عصایش از جا سایت همسریابی و ازدواج شد و آرام به سمت اتاق خوابشان رفت. بقیه هم به دنبالش از جا سایت همسریابی و ازدواج شدند و کم کم پراکنده شدند