پلکهایم را محکم بر روی یکدیگر فشرده و سپس به آرامی آنان را باز نمودم. چشمان من درست میدید یا خیالاتی بیش نبود؟! باری دیگر به صفحه تلفنم چشم دوختم. اما نه، خواب و خیال نبود؛ حقیقت بود! مازیار نیک خواه درخواست فالوی سایت همسر یابی تهران پذیرفته بود! در یک لحظه، چنان انرژی ای در وجودم سرازیر شد که بی اختیار خندیدم و صفحهی تلفن را به سینهام چسباندم.
سایت همسریابیین درخواست مرا قبول کرده است.
سایت همسریابیین درخواست مرا قبول کرده است. حال میتوانم سایت همسریابیی و هر آنچه در پیجش قرار میدهد را ببینم! با سایت همسر یابی تهران تلفن را از خودم فاصله داده و وارد پیج مازیار که اکنون برایم باز شده بود، شدم. یکی یکی پستهایی که در پیجش قرار داده بود را از نظر گذراندم و با دیدن عکسهایی از کوه نوردی ها و صخره نوردی هایش، دهانم از فرط تعجب باز ماند!
سایت همسریابیین یک ورزشکار بود؟! کوهنوردی و صخره نوردی میکرد؟! کارهایی که در نظر سایت همسریابیی بسیار شگفت انگیز و در عین حال غیرممکن بود، سایت همسر یابی تهران انجام میداد؟! باور نکردنی بود. فکر نمیکردم که ورزشکار باشد! هر عکسی را که میدیدم، لایک میکردم. علاوه بر عکسهایی از ورزشهایی که انجام میداد، عکسهایی در شهرهای مختلف ایران نیز انداخته بود.
از سایت ازدواج موقت رایگان بازدید کرده است!
به نظر میرسید تمام شهرهای ایران را رفته و از سایت ازدواج موقت رایگان بازدید کرده است! حیرت آور بود. سایت همسریابیین شهرهای مختلف ایران را دیده و هیجان انگیزترین ورزشهای جهان را نیز انجام میدهد! سیه چشم دوست داشتنی، بسیار خارق العاده و حیرت آور بود. پس از اینکه از تمام پستهای پیجش بازید نموده، برخی از عکسهایش را ذخیره نموده و تمام پستهایش را لایک نمودم، متوجه شدم که استوری گذاشته است.
لبخند شیرینی مهمان لبانم شد و با دیدن استوریاش که یکی از ابیات شاهنامه ی فردوسی بود، قلب و جانم به آشوب و طغیان رسید. سایت ازدواج موقت رایگان نیز همانند سایت همسریابیی، به فردوسی و شاهنامهاش عالقه داشت؟! استوری اش را ریپالی کرده و برایش نوشتم: و سایت همسریابیی دیوانه بودم و خود از آن بی خبر بودم؟!