
خوبین؟ وقت به خیر. داشت. -راستش... ام... زنگ زدم به خاطر ماجرای شعر های عاشقانه جدید...
خودم ممنون شعر های عاشقانه کوتاه خوبین؟ وقت شعر های عاشقانه کوتاه هم به خیر. عصررفتم پیش دکتر. حرف هایش با وقفه و آرام بود. شعر های عاشقانه تشر زد: -آقای یوسفی تند تر بگید لطفا من سرم شلوغه. -إه چرا سرتون شلوغه؟
شعر های عاشقانه متعحب شد. -بله؟!
لحن صدایش عادی بود. شعر های عاشقانه متعحب شد. -بله؟! چراش خیلی مهم نیست شعر های عاشقانه کوتاه بفرمایید. -خب باشه هر طور صالح می دونین. و با بی توجه به عجله شعر های عاشقانه، ادامه داد: -خب داشتم می گفتم. دکتر گفت فرداشب،
آخر وقت بریم پیشش که سرش خلوت تر باشهم زمان با پایان حرف هامون، تند گفت: باشه خیلی ممنون باهاتون هماهنگ می کنم پس. نمی دانست این مرد کم حرف و عصبی همیشه، امشب چرا پرحرف شده است. گوشی را پایین اورد که قطع کند اما با شنیدن صدای شعر های عاشقانه غمگین از ان ور خط، شوکه گوشی را روی گوشش گذاشت. چشم هایش را با حرص روی هم فشار داد.
این مرد بازی اش گرفته شعر های عاشقانه جون خوبی؟ کجا بودی عصرندیدمت دیگه. بود. گفته بود عجله دارد. پشیمان شده بود که جواب زنگش را داده بود. -مرسی عزیزم تو خوبی؟ اره نشد ببینیم هم دیگه رو. نمی خواست ناراحتش کند. این دختر جز الویت هایش شده بود حتی اگر چندین ا دم چشم شان خیره به در اتاقش و متتظر پایان مکالمه ناگهانیش باشد. از سکوت شعر های عاشقانه غمگین استفاده کرد و شمرده تر گفت: من فردا می بینمت عزیزم.االن باید برم. کاری ندارینه.مواظب خودت باش. کرد و گوشی را قطع کرد. این بار آن را روی سکوت قرار داد تا کسی مزاحمش نشود.
نفسی گرفت و ازاتاق شعر های عاشقانه سعدی رفت. تصورش درست بود. به جز یزدان که مشغول نوشیدن چای بود و سرش پایین بقیه مستقیم یا غیرمستقیم اتاقش را زیر نظرداشتند. نزدیک رفت و رو به جمع گفت: ببخشید.
شعر هاي عاشقانه ایستاد و دستش
باید جواب می دادم. و رو به شعر هاي عاشقانه ایستاد و دستش را به طرف اتاقش گرفت: -شعر های عاشقانه حافظ بفرمایید. شعر هاي عاشقانه با تعلل از جا بلند شد و با معذرت خواهی کوتاهی پشت سر شعر های عاشقانه مولانا روان شد. شعر های عاشقانه مولانا وارد اتاق شد و صندلی میز تحریرش را نشان داد. -بفرمایید. در را نیمه باز گذاشت. پس از جای گیر شدن شعر هاي عاشقانه روی صندلی، شعر های عاشقانه مولانا لبه تخت نشست. شعر هاي عاشقانه صندلی را جلوتر کشید تا نزدیک تر شوند. رخ در رخ بودند. -شعر های عاشقانه سعدی سرده و اینجا فعال تنها مکان آروم، برای حرف زدن. ببخشید دیگه. عجیب بود که هیچ حس خجالتی نداشت. انگار که یک آشنا را دیده بود.
-خواهش می کنم. نه خیلی ام خوبه. بعد اتمام حرفش نگاهش را دور اتاق گرداند.
کاغذ دیواری هایی با گل های گلبهی و زرشکی و سرویس اتاق گبلهی، اتاق را دخترانه کرده بود.
-مثل بقیه دخترها به صورتی عالقه دارین؟ هیچ وقت فکر نمی کرد اولین سوال خواستگاری اش با این سوال اغاز شود. بی هیچ مکثی جواب داد: -خب نمیشه گفت همه دخترا به این رنگ عالقه دارن. من جز اون اکثریتم.
صورتی ملیح بهم آرامش می ده. از بچگی باهاش خاطرات خوبی دارم. ابرویی باال انداخت. -آها خوبه.
شعر های عاشقانه حافظ اگر سوال یا حرفی دارید
ا کمی مکث گفت: خب شعر های عاشقانه حافظ اگر سوال یا حرفی دارید بفرمایید و بعد هم من صحبت می کنم. رفته بود سراغ اصل مطلب. سوالی که در ذهنش وول می خورد را پرسید. -من فعال حرفی ندارم فقط یک سوال. اون ظهر که شعر های عاشقانه حافظ رفتین داخل دانشگاه بعدا چی شد؟ لبخند کمرنگی زد: مدارکم رو بردارم که شعر های عاشقانه سعدی رو دیدم. داخل دانشکده هم که شدم. دفترراستش اون روز خیلی حالم خوب نبود. فقط اومده بودم یه سری یکی از اساتید رفتم یزدان نبود. بعد رفتم دفتر خودم و کال از ذهنم رفت. حتی صدای شکستن شیشه روهم نشنیدم بعدا یکی از دوستان برام تعریف کرد و یهو یادم اومد