خانواده ی شماره همسر موقت هم در جریان هستن کسی مخالفتی نداره وقتی شماره ازدواج موقت اصفهان گفت: مامان من آماد گی ازدواج ندارم! اما تصمیم شماره همسر موقت مشهد جدی بود که گفت: خودت بهتر میدونی سرتر و خوشگلتر از گلسا توی فامیل و آشنا سراغ ندارم. پی ر شدی پسر، دلتم بخواد یه همچین تیکه ی ما هی رو برات انتخاب کردم!
آشفته بودم. صبر کردم تا شماره ازدواج موقت قم رفت. تمام عصبانیتم رو توی حرفم خالی کردم و گفتم: ببین شماره همسر موقت با ازدواج همهی برنامه های من بهم میریزه. نمی دونم مامانم چی بهت گفته اما من خیلی درگی ر کارم، شماره همسر موقت تهران برای زند گی مشترک ندارم. حرفهام به شدت براش سنگین بود که چهره ش به ثانیهای درهم شد و با اخم گفت: منم اگه اینجام فقط به خاطر اصرار شماره همسر موقت مشهد شماست وگرنه. ... ادامه ی حرفش رو نزد و بلند شد رفت. قشنگ معلوم بود خیلی باسیاسته. به جای من، شماره همسر موقت اصفهان که داره منت میذاره.
با شماره همسر موقت تهران گفتم
هر چی آروم و صبورتر رفتار میکرد، بیشتر ازش بدم میاومد. میدونست دوستش ندارم اما بازم مثل کَنه بهم چسبیده بود. با شماره همسر موقت تهران گفتم آخی، دلم خنک شد! حالت رو جا آوردم. تا اینجا که بد پیش نرفتم؛ حتماً چون خیلی نازک نارنجیه بهش برخورده و قبول نمیکنه چند روز بعد شماره ازدواج موقت اصفهان نصف پولی که قولش رو داده بود به حسابم ریخت و اجازهی فکر کردن بیشت ر بهم نداد. آخه عمو و خانوادهش اومدن خونه ی ما، توی اوضاع بدی گیر کرده بودم. کلافه به دنبال راه چارهای بودم که دختره رو یه جوری منصرفش کنم تا از سرم باز بشه. طی یک هفته، کارهای مربوط به عقد و آزمایش خون و... انجام شد. منم همچنان شوکزده بودم. همه خوشحال و راضی بودند.
اتاق پدرم که بزرگترین اتاق خونه بود رو رنگ کردند. وسایل قدیمی رو برداشتند؛ لوازم جدید و رنگ روشن خ ریدند. قرار شد جمعه عقد کنیم. به جای من، احسان کمک دست شماره ازدواج موقت قم بود و هر کاری که داشت انجام میداد. دل و دماغ نداشتم و مشغله ی کاری رو بهونه کردم تا تو جمع نباشم. تا اینکه یه روز به اصرار شماره ازدواج موقت قم باید گلسا رو میبردم خرید. با اکراه حاضر شدم و قبل از بیرون اومدن از خونه، عمو خلیل صدام زد و گفت: شماره همسر موقت تهران یه لحظه بیا کارت دارم. با استرس رفتم و روی تخت توی حیاط کنارش نشستم. عمو تو چشمهام زل زد و جدی گفت: واقعاً تو هم دلت با شماره همسر موقت! آب دهنم رو قورت دادم و به دروغ گفتم: بله.
این بارم شماره همسر موقت در مشهد ناراحت بشه
عمو به روبه رو خیره شد. انگار از ته دلم خبر داشت که ادامه داد. آخه یه بار به خاطر ما قبول کرد نامزد کنه، نتیجهش رو هم دیدیم. نمیخوام این بارم شماره همسر موقت در مشهد ناراحت بشه قلبش بشکنه! فرصت خو بی بود بهش بگم قربون آدم چیزفهم! این ازدواج اجباریه، دل بقیه با دختر شماس نه من اما نمیدونم چرا شرم کردم و نگاهم رو ازش دزدیدم. چهطور میتونستم توی چشمهاش نگاه کنم و حقیقت شماره همسر موقت اصفهان رو بگم. چه مرگم شده بود که لالمو نی گرفتم. مثل برزخ بود اون موقعیت و من داشتم چیکا ر میکردم؟! محکم گفت: - پسر، جوابش یه شماره ازدواج موقت اصفهان! سرم رو پایین گرفتم و گفتم: - بله عمو جان، من راضیم. عمو با تردید گفت: - آخه اینجوری اینقد ر با عجله؟! به سخ تی نگاهش کردم و گفتم: - چی بگم؟! همه چی یهویی پیش اومد. - پس شماره همسر موقت دستت امانت، شیش دونگ حواست به شماره همسر موقت در مشهد باشه. - چشم، خیالتون راحت باشه