سايت صيغه شيدايي و مادرمان نیز به همراه زن دایی وارد سالن شده و بر روی مبلهای موجود در سالن جاگیر شدن. شيدايي صيغه يابي با اشتیاق فراوان نفس حبس شده در ریههایش را به بیرون فرستاده و خطاب به شيدايي صيغه پرسید: خب... چه خبرا؟ چی کارا میکنی؟
این روزا کمتر بهمون سر میزنی، حس میکنم برادرت رو فراموش کردی! شيدايي صيغه که به نظر میرسید از شنیدن این جمالت از جانب برادرش به شدت تعجب کرده و حیران مانده است، سرش را به طرفین تکان داده و نگاه چشمان درشتش را به چشمان سبز_عسلی داییمان دوخت. رفت و آمدهامون رو کمتر کنم؟ مهسا کنکور داره! باید بشینه درس بخونه!
نمیتونم مدام برم این همسریابی هلو؟!
نمیتونم مدام برم این همسریابی هلو؟! این چه حرفیه که میزنی! تو واقعا نمیدونی من چرا این مدت چند ماه رو سعی کردم ور و اون ور یا با مهتاب بیام و مهسا رو خونه تنها بذارم که! شيدايي صيغه يابي فرهاد لبخند کوچکی را مهمان لبانش نموده و پس از مکث کوتاهی کف دست راستش را بر روی پای شيدايي صيغه قرار داد. خیلی خب همسریابی هلو! شوخی کردم. داشتم اذیتت میکردم! نگاش کن... چرا سرخ شدی؟!
من داشتم سر به سرت میذاشتم لبو خانم! مهرداد نیز وارد سالن شده و بر روی مبل تک نفرهای که درست در مقابل مبلی بود که من و مهتاب روی آن نشسته بودیم، قرار گرفت. تمام توجه و حواسم را به شيدايي صيغه و مادرمان داده بودم، اما گه گاهی متوجه نگاههای مهرداد به چهرهام میشدم که سریع خودش را جمع و جور میکرد و خود را مشغول انجام دادن کاری نشان میداد.
شيدايي صيغه يابي با لبخند دلنشینی از سرجایش برخاسته
شيدايي صيغه يابي با لبخند دلنشینی از سرجایش برخاسته و گفت: و من دیدم نگاه پر مهر و محبت سايت صيغه شيدايي فرهادم را که به آرامی برای رعنا همسر مهربانش سر تکان میرم چایی بیارم. داده و او نیز خودش را به آشپزخانه رساند تا برایمان چای بریزد.
سايت صيغه شيدايي فرهاد به سوی من چرخید و با اشتیاق پرسید: تبسمی وسیع به چهرهام رنگ و رویی تازه بخشید، پلکهایم را به نرمی بر روی یکدیگر قرار داده خب مهسا خانم، شما چه خبرا؟ اوضاع و احوال درسات چطوره؟ و از هم فاصله دادم، سپس پاسخ دادم: واقعا از درسایی که میخونم لذت میبرم. در واقع، همون طور که میدونید کنکور من هنره و سالمتی سايت صيغه شيدايي، همه چی خوبه. منم خوبم و البته درگیر درسامم!