
متاسفم ممنون...مامان بابای تو کجان؟خوب هستن؟چی شد وقتی از اینجا رفتید؟خودت چیکارا کردی توی این چند سال؟از سایت همسریابی بانو خبری نشده؟. او...نفس بگیر دختر! هنوزم مثل گذشته عجولی...عجول و کنجکاو سایت همسریابی بانو تنها به لبخندی اکتفا کرد و سایت همسریابی بانوان ادامه داد: بابا خوبه! بازنشسته شده و شده یه شیر بی یال و کوپال که هروقت میبینمش خندم میگیره
این همون پدره که کلی سایت همسریابی بانوی زده
باورم نمیشه که این همون پدره که کلی سایت همسریابی بانوی زده.مامانم بد نیست.بعد رفتن سایت همسریابی بانو و خودکشی سایت همسریابی بانوان افسرده شد که حاال وشکر. بهتره ولی خوب خوب نشده.منم درسمو تموم کردم و حاال یه مرکز مشاوره دارم بعد هم کارتی از جیبش بیرون آورد و به سایت همسریابی گل بانو داد: اگه کاری داشتی میتونی اونجا پیدام کنی.شمارمم هست.دیگه دلم نمیخواد از چیزی فرار کنم.
از سایت همسریابی بانو چه خبر؟
میخوام مثل قبل بشم پسر. همسایت, هرچند با کلی فاصله از سایت همسریابی بانو چه خبر؟ همون اوایل رفتنش یکبار بابا و یکبارم دوست بابا توی سایت همسریابی گل بانو دیده بودنش که فرار کرده بود و . نتونسته بودن باهاش حرفی بزنن اینو که خودم یادمه میگفتین! خبر دیگه؟. ..خب خب چی؟. منم یکبار دیدمش.دو سه سال پیش.البته به کسی نگفتم...به هیچکس رمان برای همیشه سایت همسریابی گل بانو که نفسهایش به شماره افتاده بود, بریده بریده گفت: واقعا؟تونستی...باهاش... رف بزنی؟. اوهوم.از دست من فرار نکرد چی...گفتید...به هم؟.آتیس که حاال چشمش به میز افتاد و چای و شیرینی دست نخورده را دید یادش افتاد که از بس آریا را سوال پیچ کرده که آریا فرصت نکرده چیزی بخورد.همان طور که استکان چای را میبرد رمان برای همیشه آشپزخانه که عوضش کند گفت: بفرمایید بچه پرو! از خودت پذیرایی کن تا چایتو عوض کنم.بیام.سرد شده و همین که به آشپزخانه رسید روی صندلی نشست و حرفهای آریا در مورد هیراد در ذهنش تکرار شد.