نفس عمیقی کشیدم وقتی کمی آروم شدم گفتم: چیزی شده که به من نمیگی؟ نه، فقط بدون که دلم نمیخواد تو رو قربانی کنم.بدون که خیلی دوسِت دارم. می دونستم که به عشقم نسبت به خودت شک کردی اما بدون که همه ی اینا بخاطر راحتی خودته.من پای سایت همسریابی توران 81 جدید میگی؟ هستم بگو مادرش بیاد با هم صحبت کنیم. چرا حاضر نیستی اسم توران81 سایت همسریابی رو به زبون بیاری؟ لبخند تلخی زد و گفت: شاید بخاطر اینه که حس می کنم داره تو رو ازم می گیره.
ولش کن غذاتو بخور. نمی دونستم که مادرم داره از چی رنج می کشه، فقط می دونستم خیلی تحت فشاره. از یه طرف منو سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم از یه طرف خانواده ی شاهرخ، از یه طرف حرفا و اصرارای بابا، از یه طرفم ازدواج میثاق... فردای اون روز مهتاب، مادر سایت همسریابی توران 81 جدید به خونه ی ما اومد و قرار شد که آخر هفته، منزل خودشون، ودر حضور سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم و خانواده ی توران81 سایت همسریابی ما دوتا به هم محرم بشیم. هم من از این مسئله راضی و خوشحال بودم هم سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر اما ترسی از آینده تمام وجودم رو فرا گرفته بود.ترس از آینده ای که نرسیده بود و مبهم بود.ترس از اینکه اگه شاهرخ بفهمه چه حالی میشه یا چه اتفاقی میفته؟
خانه سایت همسریابی توران 81 رو بفهمم
هرچه زمان می گذشت بازم نمی تونستم علت پنهون کاری خانه سایت همسریابی توران 81 رو بفهمم، نظر من این بود که همه بدونن من جدیدترین آدرس سایت همسریابی توران 81 رو انتخاب کردم تا بلکه کمی دست از سرم بردارن اما مامان همچنان اصرار می کرد که حتی رویا هم از این موضوع بو نبره چه برسه به بابا. با اینکه نه خبری از مهمون بود و نه جشنی اما مهتاب هر روز برای یه چیز به خرید می رفت تا خودش رو برای پنج شنبه آماده کنه. با مامان به خرید رفتم و یه دست لباس شیک خریدم. نگران بودم انقدر نگران که درس و استاد و کلاس برام مهم نبود.منی که عاشق درس بودم از همه چی دست شسته بودم وبرای رسیدن به عشق زندگیم نقشه می کشیدم. من سرخوش و شاد بودم و هرشب تا حوالی صبح برای خودم از پنج شنبه رویا می ساختم، به اینکه دیگه می تونستم با خیال راحت توران81 سایت همسریابی رو لمس کنم و دوسش داشته باشم، اما خانه سایت همسریابی توران 81 آشفته بود.
گاهی اوقات می دیدمش که یواشکی گریه می کنه عاجزانه از خوشبختی منو میخواد و من نمی دونستم که این همه نگرانی برای چیه حتی چند باری هم حرفاش ازم خواست که نظرم رو تغییر بدم اما مرغ من یه پا داشت. ساعت چهار بود که سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر با ماشین فرزین سر کوچه منتظرمون ایستاده بود.من آماده بودم، برای دیدن سایت همسریابی توران 81 جدید لحظه شماری می کردم اما انگار پاهای مامان توان راه رفتن نداشت، با هر زحمتی که بود مامان رو از خونه بیرون کشیدم و به سمت ماشین سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم بردم. با دیدن جدیدترین آدرس سایت همسریابی توران 81 احساس کردم که نای ایستادن نداره، رنگ از رخسارش پرید و دستاش یخ کرد، به زحمت نفس می کشید. توران81 سایت همسریابی جلو اومد سالم کرد و با لبخند گفت: حالتون خوبه؟ مامانم لبخندی زد و به روی خودش نیاورد که حالش خرابه.
با آرامشی ساختگی گفت: فقط تو عکس دیده بودمت، تو حالت خوبه سایت همسریابی توران 81 جدید جان؟ مامان بدون حرفی به سمت ماشین رفت و در عقب ماشین رو باز کرد و سوار شد، سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر با دیدن من لبخندی زد و به خوبم ممنون. ماشین اشاره کرد وخیلی آروم گفت: افتخار نمیدین عروس خانم؟
بزرگترین سایت همسریابی توران 81، ازت یه سوالی دارم
در جوابش لبخندی زدم و عقب ماشین کنار مادرم نشستم. خیلی از خونه دور نشده بودیم که مامان سکوت رو شکست و بی مقدمه پرسید: بزرگترین سایت همسریابی توران 81، ازت یه سوالی دارم و انتظار دارم به دور از کلک و ریا جوابم رو بدی. فرهاد از تو آینه نگاهی به مامان کرد و گفت: من در خدمتم. چرا هستی منو انتخاب کردی؟