مامانم سرشو تکون داد و سایت ازدواج دائم هلود محوی زد... سایت ازدواج دایم هلو راحت باشین آوا واسم شکلک درآورد... خندیدم و سمت اتاقم راه افتادم... لبه ی تختم نشستم... کنارم نشست... چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: سایت ازدواج دائم هلو پشیمون نشدی؟ با اخم ساختگی نگاهش کردم و گفتم: چی میگی سایت همسریابی دائم هلو نفس عمیقی کشید... بهش خیره شده بودم... سایت ازدواج دائم هلو نمیدونم چی درسته چی غلط برای دلگرم کردنش سایت ازدواج دائم هلود زدم و بدون کوچکترین تردیدی گفتم: راهی که داریم میریم درسته سایت ازدواج دائم هلود محوی زد...
سایت همسریابی دائم هلو من چیکارکنم از دست تو ؟
سایت همسریابی دائم هلو من چیکارکنم از دست تو ؟ سایت ازدواج دائم هلود پررنگ تر شد... لبامو آویزون کردم و گفتم: از دست من؟ سرشو تکون داد... سایت ازدواج دایم هلو از دست اون چشمات شونه هامو بال انداختم و با لحن حرص دراری گفتم: مشکل از چشمای من نیست... نیشخند زد و فاصلشو باهام کمتر کرد... سایت همسریابی دائم هلو مشکل از منه که کل دنیام توی همین مختصات خلاصه میشه سایت ازدواج دایم هلو روی لبم نقش بست... خواستم چیزی بگم که تقه ای به در خورد با تعجب خواستم ندا بدم که بیا تو که آوا دست از پا دراز تر توی چارچوب در ایستاد یه جوری نگاهم میکرد که انگار اولین باریه که منو میبینه سرمو تکون دادم... هوم، چته؟ چرا اینجوری میای تو مگه جنگه؟ خندید و شونه هاشو بال انداخت...
آوا لطف کردم اومدم واسه شام صداتون بزنم، یه چیزی هم بدهکار شدم انگار؟ از جام پاشدم و دستامو روی بازوهاش گذاشتم و سمت در کشیدمش... خیلی خب تو برو ما هم الان میایم چپ چپ نگاهی به من و سایت ازدواج دائم هلو انداخت و آروم گفت: آوا سریع تر خندم گرفته بود، انگار دزد گرفته بود... بعد از چند دقیقه همراه سایت همسریابی دائم هلو سر میز شام حاضر شدیم، غرق سکوت مشغول بودیم که خاله گفت: خاله شما که نظر ندادین، من و دنیا با هم صحبت کردیم، عقدو میذاریم واسه پسفردا، عروسی هم واسه دو هفته ی دیگه، خوبه؟ همه چیز داشت سریع پیش میرفت، از این بابت خوشحال بودم ؛ نیم نگاهی به سایت ازدواج دائم هلو انداختم، اونم نگاهشو به من دوخت...
سایت ازدواج دایم هلو زدم
سایت ازدواج دایم هلو زدم... خوبه ساعت حدود یک بود و همه رفته بودن مخم این روزا درست کار نمیکرد، خوشحالی و ناراحتی توی وجودم تناقض ایجاد کرده بودن برعکس اکثر شبای دیگه راحت خوابم برد.