
هوی، عقب مونده خودتی بزغاله. با چشم های گرد نگاهم کرد
اینجوری نگاهم نکن وزغ خال رو بینی، من اسم دارم. سایت همسریابی هلو ازدواج موقت پوفی کشید و گفت: -دنبالم بیا. به سوین هم اشاره کرد بره. من هم دنبالش راه افتادم. دوباره به اطراف نگاه کردم. شبیه قلعه های ارواحه. کل دیوارها سنگی و تیره بود. کلی مشعل های سه شاخه هم اطراف، رو دیوارها وصل بودن و بعضی جاها هم شمع های قرمزرنگ قرار داشت. زمین هم سنگی بود و قالیچه های قرمز تیره رنگی پهن شده بود. دکوری هاشون معموالًا مجسمه های بزرگ از خفاش های غولپیکر بود.
سایت همسریابی هلو ازدواج موقت دست از وارسی کردن اطراف برداشتم
رو که داشت، از بین ببره. با صدای سایت همسریابی هلو ازدواج موقت دست از وارسی کردن اطراف برداشتم. -کجا داری میری؟ بیا اینور. برگشتم که دیدم مستقیم دارم میرم تو پیانویی که اونجا بود. پیچیدم و دنبالش راه افتادم. وارد یکی از اون راهروها شدیم. باریک و عریض بود. دورتادور دیوارها، هر جاش که نگاه میکردی، پر از تابلو بود؛ از هر کسی، زن و مرد و پیر و.. .. پرسیدم: اینا کیَن؟ سایت همسریابی هلو ازدواج موقت نگاهی به تابلوها انداخت و جواب داد: -نیاکانمون. نیاکان؟ چرا باید عکس این پیرپاتاال رو...با برگشتنش سمتم و اون چشمغره ی توپش بهم؛ که سهله، قشنگ زبونم رو قورت دادم و برای دفع کردنش آماده شدم. انتهای راهرو یه در بزرگ که روش حکاکی یه گل مشکی رنگ بود، دیدم. روبهروش ایستادیم. متعجب به دستگیره ی عجیب خفاشیش نگاه کردم. هلو موقت ازدواج دو تا بال خفاش رو گرفت و کشید، در با صدای تیکی باز شد و هلو موقت ازدواج گفت: -حواست باشه باید به هلو صيغه احترام بذاری و شعار زنده باد ازدواج موقت بدون پیش پرداخت رو بهش بدی.
گفتم: -اوه خواهر کجای کاری؟
من تو شعاردادن عالیَم.
همیشه با بابام میرفتم
با دیدن قیافه ی عصبیش خفه شدم.
چقدر هلو صيغه تون خوش سلیقه ست!
کله ی یه خفاش با بال های بازش قسمت بالاش قرار داشت و اطرافش پرهای سیاه رنگی که قطعاً متعلق به کالغ بود، ریخته بودن. -چقدر هلو صيغه تون خوش سلیقه ست! هلو موقت ازدواج غرید: -ساکت شو! سمت صندلی رفتم. از پله های کوتاه سکو باالا رفتم و مقابل صندلی ایستادم. هلو موقت ازدواج دوباره زِرید: کجا داری میری احمق؟ سمتش برگشتم. -باباته ابلهِ بیشعور! دوباره سمت صندلی برگشتم و چند قدم سمتش برداشتم. بیخیال روش نشستم و با نیش باز به سایت هلو ازدواج موقت که فکش کف سنگ های زمین افتاده بود، زل زدم. سایت هلو ازدواج موقت تو سرش زد و متعجب گفت: -چی کار داری میکنی؟ بیا اینجا ببینم! نیشم همچنان باز بود. -چرا؟ -احمق اون تخت مخصوص ازدواج موقت بدون پیش پرداخت . -وا مگه این تخته؟ من فکر کردم صندلیه، اوه شاید هم میز! و بعد هرهر زدم زیر خنده. سایت هلو ازدواج موقت قشنگ سرخ شده بود. وای باید بودین و میدیدین، شباهت جالبی بین پوست و موهاش به وجود اومده بود. با حرص گفت: -بیا پایین. -نچ. -گفتم بیا اینجا. -نیچ. -الناز... -نع. -خودم میاما. -بیَه. -چی میگی تو؟! به چه زبونی داری حرف میزنی؟ خندیدم و گفتم: -حاالا که من بر روی این تخت نشستم، محسوب میشوم و باید هرچه را که نیز میگویم، تو انجام ده