
هیجانزده و پر شور به نظر میرسید. حدس میزدم الان میاد، داره چاییها رو میریزه. دل تو دلش نبود که مهتاب را ببیند که برایش چای میآورد و حتمی برایش مثل یک خواب شیرین بود که اکنون به خواستگاری او آمده است. پدرمان و پدر سایت همسریابی جدید هلو مشغول صحبت با یکدیگر شده و مادرها نیز به همین شکل، گرم صحبت، گفت و گو بودند که سایت جدید همسریابی موقت هلو از آشپزخانه بیرون آمد. سینی سفید رنگ بزرگی در دست داشت که بر روی آن هفت استکان چای همراه نلبکی و قند قرار داده بود. نگاهی به چشمان پدرمان انداخت، به طرف پدر و مادر سایت همسریابی هلو جدید رفت.
سایت همسریابی هلو جدید خیره به چشمان خواهرم چای و نلبکی را برداشت
به آنان چای تعارف کرد و مقابل سایت همسریابی جدید هلو که رسید، سایت همسریابی هلو جدید خیره به چشمان خواهرم چای و نلبکی را برداشت. خواهرم که مضطربتر از پیش شده بود، نگاهش را به سرعت از چشمان سایت همسریابی هلو جدید گرفت و به طرف ما برگشت. به پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید و پدر که چای تعارف کرد، من هم استکان چایم را برداشته و زیر لب آهسته طوری که تنها او صدایم را بشنود، گفتم: خیلی خوشگل شدی! و پاسخ او نیز لبخند عمیقی بود که گوشهی لبانش را زینت بخشید.
سایت جدید همسریابی موقت هلو سینی چای را بر روی میزهای مقابلمان قرار داد
چایها که به دست صاحبانشان رسید، سایت جدید همسریابی موقت هلو سینی چای را بر روی میزهای مقابلمان قرار داد و بر روی یکی از مبلها مقابل پدر و مادر سایت همسریابی جدید هلو نشست. با نشستن خواهرم، باری دیگر صحبتهای بزرگتر ها آغاز شد. نمیدانستم که خواستگاری از یک دختر تا این حد میتواند کسل کننده باشد! انتظار داشتم که از بحث اصلی ای که به خاطر آن دور هم جمع شده بودند و از خواستگاری خواهرم برای پسرشان صحبت کنند، نه از آب و هوا و اوضاع سیاسی، اقتصادی کشور، یا آشپزی، دستور پخت کیکهای شکلاتی و پای سیبهای معروف مادر سایت همسریابی جدید هلو!
نفس عمیقی کشیده و نگاهی به سایت جدید همسریابی موقت هلو انداختم که محجوبانه سرش را پایبن گرفته بود. سایت همسریابی هلو جدید نیز گه گداری در بحث پدرهایمان شرکت کرده و صدای اعتراض و خندههایشان به آسمان میرفت. کمی که گذشت، پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید از سر جایش برخاست تا ظرف میوه را به مهمانان تعارف کند.