
تا حالا این طوری بهم نگفته بودی گفتم: اما تو نگفتیا من نمی دونم چطور بگم که اندازه احساسم بهت رو توصیف کنه! خندیدم به صداقتش الهی من قربونت برم که انقدر صاف و صادقی تو همین لحظه محمد و صیغه آغازنو که نزدیک به ساحل بودن صدامون زدن صیغه موقت آغاز نو بچه ها بیاید بیرون هوا خیلی سرده مریض می شید یهو بی هوا باربد انداختم رو شونش و حرکت کرد به طرف ساحل تا رسیدیم کنار محمد و کمند متوجه شدم اینا از ما هم شیطون تر بودن.. . رو به صیغه آغازنویس گفتم خوش گذشت؟ حتی بیشتر از جوونی هامون مگه میشه؟
صیغه موقت آغاز نو بعضی وقت ها فکرمی کنی همه روزا خوشن، قدر لحظه ها رو نمی دونی اما وقتی می رسی به نقطه ی صفر و دوباره شروع می کنی تازه میفهمی چقدر زندگی کوتاهِ واسه لذت نبردن و سخت گرفتن!
صیغه آغازنویسی اون جاست که دیگه دنیا به کامته، البته این واسه دوران پیریه ها شماهافعلا باید بچه بازی ها و کارای اشتباهتون رو بکنید صیغه آغازنو.
صیغه موقت آغاز نو! صیغه آغازنو بیخیال الان فکر می کنن بستیمشون به پند و نصیحت!
صیغه آغازنویس خندم گرفت
برید هر اشتباهی که تو سرتون هست رو انجام بدین کم کم خودتون سر عقل میاید از حرف صیغه آغازنویس خندم گرفت و گفتم کمند سرشو به چپ و راست تکون داد تقصیر توع به من چه تقصیر فرزاده! یهو صدای فرزاد رسید به گوشم چیه؟! ؟؟؟
- می خواستین تو کانادا مریم در بیارم؟؟
- حرف هاشون یه جوریه!
- یهو باربد حرف رو عوض کرد سرده بریم داخل فرزاد بیخیال گفت دختر دارم شاهشم نداره جمع کنید بابا حرف هاشون یه مشت مزخرفه!
- چون اصلا درکشون نمی کنم! ؟
- منظورشون منم؟کانادا؟
صیغه آغازنویسی داشت
شماها برید داخل منو دنیا یکم می خوایم قدم بزنیم صیغه آغازنو و فرزاد کنار هم راه افتادن و رفتن البته صیغه آغازنویسی داشت غرغر می کرد دم گوش فرزاد! باربد هم با یه مکث طولانی رفت.. . محمد کنارم ایستاد تو فکری؟ حرف هاتون.. . حرفامون چی؟ عجیبه! احساس می کنم همتون دارید یه چیزی رو پنهون می کنید! به نظرت چی رو داریم پنهون می کنیم؟ نمی دونم! خیلی همه چی عجیب غریبه کلا با حقیقت های زندگیت چطور برخورد می کنی؟ با تعجب بهم نگاه کردم و به مسخره گی گفتم: با سرعت غیر مجاز صیغه آغازنویس لپمو کشید بامزه چه جالب! از این کارش بدم نیومد!
چقدر دوسش داشتم!! خب متوجه منظورت نشدم! ؟ با حقیقت های زندگیت چطور کنار میای؟ خب مونده چه حقیقتی باشه صیغه موقت آغاز نو نگاهش رو به دریا انداخت من حقیقت های خیلی تلخی رو تو زندگیم داشتم البته تلخ نمیشه گفت، زهر بود، چون داشتن می کشتنم میشه یکیشو بدونم خواهرم، اون یه حقیقت قشنگ بود، وارد خونه که می شدم اون یه حقیقت بی چون و چرا بود برای آرامش و آسایش من، وقت از دستش دادم...
وقتی از پیشم رفت، شد یه حقیقت زه رماری، هر بار که یادم میوفتاد نیست یهو خالی می شدم و نمی تونستم از بار سنگین حقیقتش کمر صاف کنم اون همه زندگی داداشش بود شیشه عمرم بودم صیغه آغازنویسی سکوت کرد و دست کشید تو موهاش و چشم هاش رو تو چشمام فیکس کرد تو انگار خود ستاره ای وقتی نگاهت می کنم