چرا جواب نمیدی؟ فردا بیا کلید خونه رو بهت بدم با بچه ها برو خونه" بی اختیار دستم سمت صفحه کلید رفت و نوشتم: "تا همسریابی هلو توی عمرم از آدم بی غیرت هیچ وقت طلب یاری نکردم، خوش باش" بی آنکه منتظر پاسخش شوم گوشی راخاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه زدم و به فکر فرو رفتم.
با صدای جیغی که سایت همسریابی هلو جدید کشید به همراه زری دوان دوان خودمان را به اتاق همسریابی هلو دائم که بچه ها در آن مشغول بازی بودند رساندیم. صورت سفید سامی سرخ بود و جای انگشتان کوتاهی روی آن خودنمایی میکرد. سامی از ترس گوشه اتاق ایستاده بود و با ترس به سایت همسریابی هلو جدید نگاه میکرد و کمی آن طرفتر کیانوش نفس نفس همسریابی هلو اصفهان با نفرت دندان روی هم می سایید.
همسریابی هلو ورود بلند گریه میکرد
بازوهای کیاوش را که همسریابی هلو ورود بلند گریه میکرد تکان دادم و با فریاد پرسیدم: همسريابي هلو چتونه؟ باز دیگه چرا افتادید به جون هم؟ مگه نگفتی دلم برای سامی تنگ شده میخوام باهاش بازی کنم؟ پس چرا عین سگ و گربه همسریابی هلو به جون هم؟ زری چپ چپی به سامی نگاه کرد و ابروهای پر پشتش را در هم گره انداخت و گفت: باز چی کار کردی؟ بچه تو مگه مریضی؟ سامی با ترس جواب داد: همه نگاه ها به سمت کیانوش چرخید. چانه گرد و کوچکش لرزید و قیافهی حق بهزری به همسریابی هلو دائم تقصیر من نبود کیانوش من رو کتک زد! همسریابی هلو تلگرام به خود گرفت و به سامی گفت: خبر چین، پس چرا نمیگی که چرا زدمت؟ کیاوش اشکهایش را با پشت دست پاک کرد و هن هن کنان رو به من گفت: همسريابي هلو من دیگه با سامی بازی نمیکنم.
سامی به ما میگه شما گدا شدید! میگه دیگه خونه ندارید مامان همسریابی هلو ورود! مامانی مارو انداخته بیرون؟ برای یک لحظه حس کردم هرچه خون در بدنم بود به همسریابی هلو اصفهان دوید. چیزی در قلبم مثل آوار فروریخت. روی زانو نشستم و کیانوش و کیاوش را به سینه چسباندم. و سرم را روی سرشان گذاشتم. با صدای سیلی که زری به سامی زد و فریادی که بر سرش کشید سرم را به آن سوی اتاق چرخاند و به پشت سرم نیم خیز شدم. -بی تربیت تو به پسر همسریابی هلو میگی گدا؟ همسریابی هلو تلگرام نمیکشی نفهم؟ بذار بریم خونه اونوقت با کمربند کبابت میکنم تا یاد بگیری مثل آدم حرف بزنی!
صدای گریه سامی بلند شد و در میان گریه جواب داد: -من چی کار کنم؟ مگه بابا امیر دیشب نگفت همسريابي هلو دیگه باید بره گدایی؟! زری با وحشت دستش را جلوی دهان سامی گذاشت. خفه میشی یا خفهات کنم ؟ بی تربیت! سمتشان رفتم. دست زری را از روی دهان سامی برداشتم و گفتم: -بذار بچه حرفشو بزنه! به چشمان سیاه سامی زل زدم و ادامه دادم: زندگیش مردتره!
بگو تو فکر خودت باش که از ترس ننه زرهات چند ساله آویزونبرو به بابات بگو داداشت و جد و آبادت ارزونی خودت! همسریابی هلو تلگرام از صدتا مرد توی ننه و بابای منی و صدقه خور داداشم که خودشون از صدقه سر همسریابی هلو ورود دارن نفس میکشن و سایت همسریابی هلو جدید میخورن! زری با آن هیکل چاق و قد کوتاهش جلوی سامی و رو به رویم ایستاد و سر همسريابي هلو گرفت و جواب داد: -همسریابی هلو اصفهان بس کن همسریابی هلو دائم خودت زنگ زدی به من گفتی بیام ببینمت همسریابی هلو افتادی وسط بچه ها داری دعوا میکنی؟ اینا بچهان، این مزخرفات چیه بهشون میگی؟ با دست به سامی که پشت زری سنگر گرفته بود اشاره کردم و گفتم: -این بچه است؟! تره به تخمش میره، حسنی به باباش! این اندازه صدتای من و تو میفهمه! بچه ما هستیم که شدیم مسخرهی اینا! زری داد زد: -چیه همسریابی هلو تلگرام به خاطر کارات جایزه هم میخوای؟ علی راست میگه به تو خوبی نیومده. پوزخند زشتی زدم