
فکر میکنی تا کی برنامه چت دوستیابی در ایران هست و جمع و جورت میکنه؟ اصلا بهش گفتی بخاطر اون جونیت رو نابود کردی؟ نتوانست تحمل کند. یک قطره اشک روی گونهی بی رنگاش سرخورد. برنامه دوستیابی بچت به همه ی حرفهای سپهر فکر کرده بود و الان یکی در صورتاش میزد. لرزش دستهایش بیشتر شد. از نزدیکی بیش از حد، حالت تهوعاش گرفت.
برنامه دوستیابی چت همراه از او فاصله گرفت
برنامه دوستیابی چت همراه از او فاصله گرفت. شاخه گل را از روی زمین برداشت و قهقه هی مستانهای سر داد. برنامه دوستیابی بچت ترسان نگاهش کرد. گل را جلوی صورت او گرفت و گلبرگ هایش را پر پر کرد. انگار دیوانه شده بود. گلبرگها را روی پای برنامه دوستیابی چت و مت ریخت و با همان چهرهی خندان و خشنود ادامه داد. تو شبیه این گل بودی!
هنوز باز نشده بودی که پر پرت کردن.
به نظرت بعد برنامه دوستیابی چت همراه کسی هست که جمع و جورت کنه؟
تا کی؟
بعد یک مدت اونم تو رو میذاره مرکز توانبخشی خانم فداکار! سیل اشکهایش روانهی صورتاش شده بود. حرفهایش مانند خاری در جگر دوستیابی برنامه چت جهانی فرو رفته بود. سپهر که زهرش را ریخته بود. پیروزمندانه نگاهش کرد و از جلوی دوستیابی برنامه چت جهانی بلند شد. نفس برنامه دوستیابی بچت از حرفهای او گرفته بود. اومدم فقط بهت بگم که دوران فرمانروایی تو تموم شده برنامه دوستیابی بچت خشکیده! کمتر خودت و بگیر لااقل یک پیرمردی شوهرت شه.... از حال و هوای گذشته خارج شد و قطره اشکی را که روی صورتاش نشسته بود را پس زد.
دو پله را بالا رفت. نگاهاش به برنامه چت دوستیابی جدید گره خورد. مشغول حرف زدن با تلفن همراهاش بود.
میز آخر کنار پنجره نشسته بود.
به سمت میز رفت.
صندلی را عقب کشید و نشست. برنامه چت دوستیابی جدید با فردی که پشت تلفن بود از او پرسید: چی میخوری؟ برنامه چت دوستیابی سریع که دوباره با تداعی گذشته، حال و هوایاش عوض شده بود. لبخند تصنعی زد و گفت: هرچی سفارش دادی، دادی! برنامه چت دوستیابی جدید مشکوک نگاهش کرد. گوشی گران قیمتاش را داخل جیب پالتواش گذاشت و جدی برنامه چت دوستیابی سریع را نگاه کرد. پایین که بودی چی شد؟
برنامه چت دوستیابی سریع کیف دوشی کوچکش را از دور گردنش خارج کرد و روی میز گذاشت. شالگردنش را که کرواتی دور گردناش بسته بود را باز کرد و گفت: چیزی نشد. مگه باید چیزی میشد؟ برنامه چت دوستیابی در ایران سرش را تکان داد و گارسون را صدا کرد. برنامه چت دوستیابی سریع هم ترجیح داد گذشته را فراموش کند و به دورترین نقطهی ذهن اش ببرد.
برنامه چت دوستیابی در ایران گوشی را از جیب پالتواش درآورد
برنامه چت دوستیابی در ایران گوشی را از جیب پالتواش درآورد و نگاهی به مخاطب انداخت. شمارهی خانهی مادربزرگ، مادریش بود. لبخندی روی لباش به یاد برنامه چت دوستیابی طلاق نشست و بعد از گفتن جملهی« پس من جلوتر از تو میرم. طبقهی دومم.» برنامه چت دوستیابی جدید را ترک کرد و تماس را وصل کرد. صدای مهربان و غمگین مادربزرگ اش در گوشاش طنین انداخت. سلام برنامه دوستیابی چت و مت خوبی؟! گله کنم؟ ناراحت باشم؟ خوشحال باشم که بعد یکسال، نوه ام داره میاد؟!